۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه
پارسه
۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه
روسیه مکتب کلاسیک مارکسیسم را دگرگون کرد
مارکسیسم در روسیه از آغاز به شکل غرب گرایی افراطی (نگرش مبتنی بر به کاربستن اصول جوامع غربی برای توسعه ی روسیه) نمود پیداکرد. نسل های نخست مارکسیست های روسی با تمامی اصول کهنه ی روشنفکران هوادار انقلاب مثل جنبش "مردم گرایان" (پوپولیست) به نبرد برخاستند و تضعیف شان کردند (روشنفکران مردم گرا با زندگی و کار در میان مردم عادی در پی همبستگی با آن ها بودند). اما مارکسیست های روسی برای رسیدن به آزادی چشم امیدشان به توسعه ی صنعتی بود. نگرشی که "مردم گرایان" قبول نداشتند. گمان بر این بود که توسعه ی صنعت تحت نظام سرمایه داری به پا گرفتن و گسترش طبقه ی کارگر یعنی همان طبقه ی آزادی بخش آینده، می انجامد. از همین رو، مارکسیست ها هوادار تبدیل دهقانان به کارگران صنعتی و پرولتاریا بودند. "مردم گرایان" با این نگاه هم مخالف بودند. مارکسیست ها بر این باور بودند که پایه ی اجتماعی و راستین نبرد انقلابی برای رسیدن به آزادی را یافته اند. می گفتند پرولتاریا تنها نیروی اجتماعی قابل اتکا است. منش انقلابی را باید در این طبقه ی اجتماعی شکل داد. انقلابیون نباید به سراغ دهقانان بروند که مخالف دیدگاه های انقلابی هستند بلکه باید به کارخانه ها بروند به گفت وگو با کارگران بپردازند. مارکسیست های روسیه عمل گرا (پراگماتیست) بودند زیرا در شرایطی می زیستند که سرمایه داری داشت در روسیه پامی گرفت. نخستین مارکسیست های روسیه خواستار اتکا به قوانین عینی جامعه و اقتصاد بودند و نقش فردیت در تاریخ را باور نداشتند. مارکسیست ها با نفرت تمام، دیدگاه سوسیالیسم آرمانشهری (اتوپیایی) "مردم گرایان" را مورد حمله قراردادند. در حالی که "مردم گرایان" انقلابی روسیه منشی احساسی داشتند، مارکسیست های روسیه منش روشنفکری داشتند. به خاطر شرایطی که روسیه داشت و گسترش مارکسیسم نیز دست آورد آن بود مارکسیست های روسیه بر مولفه های جبر گرایی و تکامل در نظریه ی مارکس تاکید می کردند. با هواداران نگرش های آرمان شهری بحث می کردند، از رویا پردازی بیزار بودند و به خود مباهات می کردند که توانسته اند سوسیالیسم علمی راستین را کشف کنند، سوسیالیسمی که مبتنی بر قوانین عینی جامعه است و ضامن پیروزی. مارکسیست های روسیه معتقد بودند که ضرورت اقتصادی و قوانین توسعه ی جامعه باعث پا گرفتن سوسیالیسم می شود. شادمانه درباره ی توسعه ی نیرو های تولید سخن می گفتند، نیروهایی که مایه ی امیدشان بود. هم به توسعه ی اقتصادی روسیه دلبستگی داشتند و آن را هدفی تمام عیار و مطلوب می انگاشتند هم می خواستند ابزاری برای نبرد انقلابی پیداکنند. از لحاظ روان شناختی نیز انقلابیون از همین اصول پیروی می کردند. می توان گفت که اهداف روشنفکران انقلاب خواه روسیه همچنان همانی بود که بود اما ابزار تازه ای برای نبرد و جا پای تازه ای به دست آورده بودند. مارکسیسم درمقایسه با نظریه ای که روشنفکران انقلابی در گذشته به کار می بردند نظریه ی فکری پیچیده تری بود و به کار فکری بیشتری نیازداشت. مارکسیسم ابزار انقلاب و عمدتا ابزار نبرد با نگرش های قدیمی بود، نگرش هایی که عملی نبودن شان ثابت شده بود. مارکسیست ها با شیوه های تروریستی مخالف بودند و از همین رو سوسیالیست های مردم گرا(یا به قول خودشان سوسیالیست های انقلابی) که دست به عملیات تروریستی می زدند از آن ها تندرو تر و انقلابی تر می نمودند. اما چنین تصوری نادرست بود هر چند که پلیس را نیز گمراه کرده بود. سر بر آوردن مارکسیسم روسی روشنفکران روسیه را دچار بحرانی جدی کرد و بنیان های فلسفی شان را تضعیف کرد. نگرش های دیگری شکل گرفت که از مارکسیسم منتج می شد. برای درک نگرش های روسی منتج از مارکسیسم باید نگرش اصلی مارکسیسم و دوگانگی اش را شناخت. انقلاب همچون مذهب و فلسفه ای بود و نه نبرد در بستر حیات اجتماعی و سیاسی. این فلسفه ی انقلاب و نگرش تمامیت خواه به مارکسیسم روسی نیازداشت. لنین و بلشویک ها با آن جور در می آمدند. بلشویک ها تنها خود را مارکسیست های ارتودکس (تمامیت خواه) و بی نقص می انگاشتند، چند شاخگی نگرش مارکسیستی را قبول نداشتند و فقط شاخه ای خاص از آن را برگزیده بودند. در واقع این مارکسیسم "ارتودکس" پرورده ی روسیه و آکنده از رگه های موعود باور (مسیانیک)، اسطوره ای و مذهبی است که سبب شد تا اراده ی انقلابی ارزش یابد و نبرد انقلابی پرولتاریا تحت رهبری گروهی کوچک و سازمان یافته ای ازجامعه قدر پیداکند، گروهی که از نگرش پرولتاریایی به وجد آمده است. روس ها به وجوه جبرگرایی، تحول گرایی و علم گرایی مارکسیسم توجهی ندارند. چنین مارکسیسم ارتودکس و تمامیت خواهی همواره خواهان پای بندی به باور های ماده گرایانه (ماتریالیستی) بوده است اما در عین حال عناصر ایدآلیستی نیرومندی را نیز در خود داشته است و نشان داد که اگر نگرشی تمامیت گرا و هم خوان با غرایز مردم باشد چه نیرویی که به دست نخواهد آورد. در مارکسیسم بلشویکی، پرولتاریا را دیگر نمی توان واقعیتی تجربی نامید و در واقع پرولتاریا از این لحاظ برای مارکسیست های روسیه معنایی ندارد نگرش مبتنی بر پرولتاریا به همه چیز مارکسیسم روسی بدل شد آن هم نگرشی که به دست گروه کوچکی از جامعه می تواند پیاده شود. فقط کافی است که این گروه کوچک سراپا در عظمت اندیشه ی پرولتاریایی غرق شده باشد، اعضای گروه به اهمیت اراده ی انقلابی آگاه باشند و گروه به خوبی سازمان یافته و منظم باشد در این صورت می توان شگفتی آفرید و جبر قوانین جامعه را دگرگون ساخت. لنین در عمل ثابت کرد که چنین کاری شدنی است. لنین به نام مارکس اما نه بر پایه نگرش مارکس انقلاب به پا کرد. انقلاب کمونیستی در روسیه به نام مارکسیسم تمامیت خواه پاگرفت. مارکسیسمی که مذهب پرولتاریا بود و با هر آن چه مارکس درباره ی توسعه ی جوامع بشری گفته بود میانه ای نداشت. مردم گرایان انقلابی شکست خوردند اما مارکسیست ها توانستند انقلاب به پا کنند که روسیه با جستی از مرحله ی سرمایه داری بگذرد. از نظر نخستین انقلابیون روسیه مرحله ی سرمایه داری برای جامعه اجتناب ناپذیر بود. اما این جهیدن از روی مرحله ی سرمایه داری بودکه با غریزه و سنت های مردم روسیه هم خوانی داشت. در آن هنگام نگرش مردم گرایان انقلابی را توهم خواندند و اسطوره ی توده های دهقانی فروپاشید. مردم روشنفکران انقلابی را پس زدند. اسطوره ی تازه ای ضرورت یافته بود. این گونه بود که اسطوره ی پرولتاریا سر بر آورد. مارکسیسم مردم را به طبقاتی دارای منافع متضاد تجزیه کرد و بر یکپارچگی مردم خط بطلان کشید. اسطوره ی پرولتاریا چیزی نبود مگر نسخه ای احیا شده ای از اسطوره ی خلق روس. خلق روسیه برابر شد با پرولتاریا. روحیه ی موعود باوری سوسیالیستی جای نگرش های موعود باوری روسی را گرفت. روسیه ی شوروی ی کارگران و دهقانان تشکیل شد و توده های دهقانی و توده های پرولتاریا با هم یک کاسه شدند و این درست بر خلاف عقیده ی مارکس بود که دهقانان را خرده بورژواهایی واپسگرا می نامید. بلشویسم با آرمان شهر میانه ای نداشت و واقعگرا ترین نظریه ی همخوان با وضعیت روسیه درسال ۱۹۱۷ بود. بلشویسم به شماری از سنت های اصیل روسی تن داد. دیدگاه افراطی دست یافتن به حقیقت اجتماعی فراگیر یکی ازآن ها بود و همچنین شیوه های خشونت آمیز اعمال قدرت. تمام فرآیند تاریخ روسیه و ضعف نیروهای فکری نو آور در جامعه ی روسیه نیز نمایانگر سیطره ی همین روند است. کمونیسم سرنوشت اجتناب ناپذیر روسیه بود و مرحله ای معنوی درسرنوشت مردم روسیه.
شهر تاریخی شیراز
تاریخچه در افسانهها آمده است که شیراز فرزند تهمورس (از پادشاهان سلسله پیشدادیان) شهر شیراز را تاسیس کرد و نام خود را بدان بخشید. به روایتی دیگر، نام این دیار، شهرراز بوده که به اختصار شهراز و شیراز خوانده شده است در حالی که بر اساس تحقیقات تدسکو شیراز به معنای مرکز انگور خوب است، ابن حوقل، جغرافی دان مسلمان قرن چهارم هجری، علت نامگذاری شیراز شباهت این سرزمین به اندرون شیر می داند، چرا که به قول او عموما خواربار نواحی دیگر بدانجا حمل می شد و از آنجا چیزی به جایی نمیبردند. و بالاخره بنا به نوشته کتاب صورالاقالیم، از جهت وجود دام های بسیار در دشت شیراز، آنجا را شیرساز نامیده اند. و به نقل از مردم عامیانه :شی به معنای شیب و دراز به معنی طولانی در گذشته شیراز را شیدراز به معنای شیب بلند می خواندهاند. چون سطح این جلگه دارای شیب زیاد و طولانی است. حتی هم اکنون به محلهای پایین شیراز. شی بازار یا شیب بازار میگویند.باری، بیش از هر چیز نام شیراز که واژه ای پارسی است، بهترین گواه بر این باور است که برخلاف پندار پاره ای از جغرافی دانان مسلمان، تاسیس این شهر به قرنها قبل از ورود اسلام به ایران باز می گردد، شیراز، هم اکنون نیز در محل تقاطع مهمترین راه های ارتباطی شمال به جنوب و شرق به غرب کشور است و این موقعیت در ادوار قبل از اسلام شاخص تر بوده، چرا که در عهد هخامنشیان، شیراز بر سر راه شوش (پایتخت هخامنشی) به تخت جمشید و پاسارگاد بوده و در عهد ساسانیان راه ارتباطی شهرهای بسیار مهمی چون نیشابور و گور با استخر، از جلگه شیراز می گذشت. در نتیجه مسلم است که چنین محل حاصلخیز و خوش آب و هوایی که در تقاطع مسیرهای مهمی که برشمرده شد، قرار داشته، هرگز خالی از آبادی و سکنه نبوده استوجود آثار قدیمی مانند قصر ابونصر در حوالی شیراز که قدمت آن به دوره اشکانیان می رسد و نقوش برجسته برم دلک، (در چندکیلومتری شرق قصر ابونصر) که از آثار دوره ساسانی (یا پیشدادیان) است و قلعه بزرگ بندر (فهندر، پهندر، قهندز، کهندژ) در سمت شرق تنگ سعدی و چند نقش برجسته در دهکده گویم در چهار فرسنگی شمال غرب شیراز و همچنین پیدا شدن سکه هایی در ضمن حفاری های قصر ابونصر، که بر آنها با خط پهلوی نام شیراز نقش بسته است، جملگی بر وجود شهر یا بلوکی به نام شیراز، در همین محل در دوران قبل از اسلام دلالت دارد علاوه بر آنچه گفته شد، کاوش های باستان شناسی در تخت جمشید، به سرپرستی کامرون در سال 1314 ه.ش، به پیدایش خشت نبشته هایی انجامید که بر روی چند فقره از آنها نام شیراز مشخص بود. بدین ترتیب می توان احتمال داد، این وادی که در عهد رونق تخت جمشید، آبادی کوچکی بیش نبوده است، بعد از انهدام پایتخت هخامنشیان، از نو ساخته شده است در اشعاری از شاهنامه فردوسی، نیز به مناسبت هایی از شیراز یاد شده، استخری در کتاب مسالک و ممالک که در نیمه اول قرن چهارم هجری تالیف شده است، راجع به آثار و بقایای فرهنگی قبل از اسلام، در شیراز می گویدشیراز قلعه ای به نام شاه موبد دارد. وی همچنین از دو آتشکده به نام های کارستان و هرمز در آن سرزمین یاد می کند باری در مجموع گفتار استخری که شیراز سیزده ناحیه (طسوج) دارد که در هر کدام از آنها قراء و کشتزارهایی موجود است که متصل به هم قرار گرفته اند. و نیز نظر ابن بلخی که در روزگار ملوک فرس، شیراز ناحیتی بود و حصاری چند بر زمین، می تواند روشنگر قدمت شیراز، به عنوان یک سرزمین مسکون و آباد باشد... . یکی از غذاهای خوشمزه شیرازی کلم پلو است. یکی دیگر از غذاهای معروف کوفته سبزی شیرازی استشیراز تختگاه شیراز این شهر باستانی در طی گذشت ایام به القاب گوناگونی شهرت داشته و از آن جمله دارالملک، دارالعلم، ملک سلیمان و ... اما شاید مشهورترین و قدیمی ترین لقب شیراز همان ملک سلیمان است و بدین خاطر بر بسیاری از بناهای قدیمی شهر همچون عمارات باغ نظر، سردربازار مشیر، نارنجستان قوام و .... تصویرهایی از حضرت سلیمان نقش شده است که معمولاً وی را بر تختی نشسته و در وسط مجلس نشان میدهد و عدهای از وزرا و تعدادی از دیوها گوش به فرمان او در اطرفش ایستادهاند و تعدادی از حیوانات وحشی و اهلی نیز در بین گلها و درختان و بدور حضرت سلیمان ترسیم شده اند. همچنین در بعضی کتب نقل شده است که در حدود قرن هفتم هجری عدهای از عرفا و زهاد از بغداد به طرف شیراز حرکت کردهاند تا مسجد سلیمان را زیارت کنند و برای زیارت آن ثوابهای فراوانی قائل می شده اند.جاهای دیدنی از جاهای دیدنی شهر شیراز که به ایرانگردان و جهانگردان ایرانی و خارجی توصیه میشود: باغ دلگشا، باغ ارم،نارنجستان قوام،باغ عفیف آباد، باغ زیبای جهان نما، حافظیه، سعدیه، ارگ کریم خان، آستانه و شاهچراغ، کوهپایه، دروازه قرآن، بازار وکیل، آرامگاه سیبویه،آستانه سید علاالدین حسین،حمام وکیل ،آرامگاه خواجوی کرمانی، بقعهٔ هفت تنان، بقعه چهل تنان، موزه پارس و ...باغ عفیف سوغات عمده شیراز آبلیمو و آبغوره میباشد. همین طور بهار نارنج شیراز زبانزد خاص و عام است. همینطور شیرازیها نوعی پالوده به همان نام پالوده شیرازی دارند که یکی از بهترین انواع پالوده در ایران است. از انواع دیگر صنایع دستی میتوان به خاتمکاری، منبتکاری، قالی و قالیچه اشاره کرد. خاتم این شهر معروف است.علاوه بر آن نوعی شیرینی به نام نون یوخه که بسیار لذیذ است بسیار معروف است.
ايران در اواخره هزاره سوم ق.م.
طي هزاره سوم و اوايل هزاره دوم ق.م. فلات ايران به چند منطقه فرهنگي متمايز از يكديگر تقسيم شده بود. فرهنگ گرگان سراسر منطقه شرق درياي مازندران را در بر مي گرفت. فرهنگ گيان چهارم- سوم و گودين چهارم، منطقه شرق لرستان را شامل مي گرديد. فرهنگ يانيك ، از شرق آذربايجان آغاز شده و تا قسمتهاي مركزي ايران گسترش يافته بود. در جنوب ، جنوب شرقي و شرق ايران،سه فرهنگ مختلف با سفالهاي منقوش ، فارس، كرمان و سيستان را زير پوشش خود در آورده بود. ايلاميان از آغاز و چگونگي برپايي حكومت و نيز پيدايش تاريخ در ايلام ، اطلاعي در دست نداريم . با نام ايلام نخستين بار در نامنامه شاهان سومري كه در حدود سالهاي 2100 ق.م. تنظيم شده است برخورد مي كنيم. بر اساس اين نامنامه در حدود سالهاي 2600 ق.م. فرمانروايي از شهر كيش ايلام را فتح كند . بر اساس همين نامنامه ، در حدود سالهاي 2500 ق.م. ايلاميان بين النهرين را به تصرف در آورده و سه فروانروا از سلسله اون به مدت 356 سال( تعداد سالهارا اسطوره أي بايد به شمارآورد ) بر آن سرزمين فرمانروايي كرده اند . در حدود سالهاي 2450 ق.م. يكي از فرمانروايان شهر لگش از پيروزي خود بر ايلاميان سخن گفته است . ايلاميان تا سال 750 ق.م بر ايران حکومت کردند و عاقبت در همين سال حکومت ايلاميان توسط کوروش به پايان رسيد. ايران در هزاره اول ق.م. (مادها) بررسي جامع تاريخ و فرهنگ و جغرافياي ايران را در دوران ماد مي توان به اعتباري مشكل ترين و پيچيده ترين بخش از دورانهاي تاريخي اين سرزمين به شمار آورد. وجود نظريه پردازيهاي پژوهشگران مختلف كه هر يك در زمينه أي خاص ، چون زبان شناسي ، نژادشناسي ، دين شناسي و… صاحب نظر بوده و از ديدگاه خود با موضوع برخورد كرده اند . از نظر نام و عنوان ، اين درست است كه شاهنشاهي بزرگ ماد دوراني طولاني نپاييد و جاي خود رابه شاهنشاهي هخامنشي سپرده ، ولي نكته بسيار مهم آنكه شاهنشاهي هخامنشي چيزي جزه تداوم دولت و تمدن مادي نبود . همان اقوام و همان مردم ، روندي راكه برگزيده بودند با پويايي و رشد بيشتر تداوم بخشيدند و در پهنه أي بسيار وسيع ، آن را تا پايه بزرگترين شاهنشاهي شناخته شده جهان ، اعتبار بخشيدند. هخامنشيان با طلوع دولت هخامنشي كه به وسيله كوروش پارسي از خاندان معروف بنياد گرديد ( حدود 550 ق.م ) ، ايران در صحنه تاريخ جهاني نقش فعال و تعيين كننده أي يافت . همچنين ، اين دولت منشاء و مركز يك تمدن و فرهنگ ممتاز آسيايي و جهاني دنياي باستان شناخته شد. کوروش که به فرمانروايي طوايف ماد در ايران خاتمه داد با لشکرکشي و فتوحات خود روزبروز بر گسترش مرزهاي خود مي افزود. در گيريهايي كه در نواحي شرقي كشور در حوالي گرگان و اراضي بين درياچه خزر و درياچه آرال براي او پيش آمد به مرگ او منجر شد . پس از وي كمبوجيه . داريوش اول . خشايارشا . داريوش دوم و اردشير دوم بر تخت سلطنت نشستند . مدت دوام شاهنشاهي هخامنشي ، دويست و سي سال بود. فرمانروايي آنان در قلمرو شاهنشاهي - به خصوص در اوايل عهد - موجب توسعه فلاحت ، تامين تجارت و حتي تشويق تحقيقات علمي و جغرافيايي نيز بوده است . مباني اخلاقي اين شاهنشاهي نيز به خصوص در عهد كساني مانند كوروش و داريوش بزرگ متضمن احترام به عقايد اقوام تابع و حمايت از ضعفا در مقابل اقويا بوده است ، از لحاظ تاريخي جالب توجه است . بيانيه معروف كوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان يك نمونه ازمباني حقوق بشر در عهد باستان تلقي كرده اند . سر انجام با شكست داريوش سوم ( 330 - 336 ق.م. ) از اسكندر سلطنت هخامنشيان به پايان رسيد. سلوكيان يازده سال بعد از مرگ اسكندر كه تمام آن مدت و حتي چند سالي بعد از آن هم جنگهاي جانشيني او بين سردارانش در منازعات طولاني گذشت ، استان بابل به وسيله يك سردار مقدوني او به نام سلوكوس كه پدرش انتيوكوس هم از سرداران فيليپوس ( فيليپ ) پدر اسكندر محسوب مي شد، افتاد ( 312ق.م. ) . او سپس استان ايلام ( خوزستان و بخشي از لرستان امروز ) و سرزمين ماد ( به استثناي آذربايجان ) را هم بر قلمرو خويش افزود . بدين گونه ، دولت پادشاهي مستقلي به وجود آورد كه به نام خود او " دولت سلوكي " ( سلوكيان ) خوانده شد و آغاز سلطنت او بعدها براي اين دولت ، مبداء تاريخ گشت . سلطنت سلوكيان در سال 64 ق.م. به انقراض نهايي رسيد. اشكانيان سلطه جانشينان اسكندر بر قلمروهخامنشي ( با وجود خشونت نظامي سلوكيان ) در سراسر ايران طولاني نشد و فترت حاكميت در ايران ، شصت و پنج سالي بيش نكشيد . حتي ، در همان دوران اقتدار نظامي سلوكيان - مقارن با سالهايي كه مهاجران يوناني در استان باكتريا ( باختر ،بلخ ) به رهبري سر كرده خويش به نام ديودوتس ، اعلام استقلال كردند . ( حدود 250 ق.م. ) - در استان پارت ( پارتيا، پرثوه ) نيز دولت ايراني مستقلي به وجود آمد كه به نام موسس آن دولت ، ارشكان ( اشكان ، اشكانيان) ناميده شد. بعدها به دنبال طرد سلوكيان از ايران ، اين دولت به شاهنشاهي بزرگي تبديل شد كه در توالي شاهنشاهيهاي بزرگ شرق ، ششمين شاهنشاهي بزرگ دنياي باستان محسوب شد . اين دولت طي چندين قرن فرمانروايي ، از بسياري جهات هماورد و رقيب و حريف روم بود . حاصل عمده فرمانروايي آنان ، حفظ تمدن ايران از تهاجمات ويرانگر طوايف مرزهاي شرقي و نيز ، حفظ تماميت ايران در مقابل تجاوز خزنده روم به جانب شرق بود . در هر دومورد ، مساعي آنان اهميت قابل ملاحظه أي براي تاريخ ايران داشت . سلطنت اشكانيان ، چهار صد هفتاد سال طول كشيد و در اين مدت ، بيست و نه اشك از اين سلسله در ايران فرمانروايي كردند . ساسانيان حكومت خاندان ساساني در ايران ، پس از انقراض دولت پارتي ( اشكاني ) به مدت چهار قرن دوام يافت. در تاريخ آغاز حكومت اردشير اول ، نخستين شاهنشاه ساساني ، ميان محققان اختلاف جزئي ( در حدود سه سال ) است . در اين چهار صد سال ، دولت ساساني يكي از دو دولت بزرگ جهان متمدن آن روز ( در آسياي غربي ) بوده است كه مرزهاي آن در مشرق ، تا دره رود سند و پيشاورو در شمال شرقي ، گاهي تا كاشغر كشيده شده بود . در شمال غربي ، تا كوههاي قفقاز و دربند در ساحل درياي خزر و گاهي هم ، تا درياي سياه مي رسيد و در مغرب ، رود فرات به طور كلي مرز اين دولت با حكومت روم و جانشين آن يعني روم شرقي با بيزانس بود . البته ، گاهي اين مرز خيلي فراتر از رود فرات مي رفت و گاهي هم به اين سوي فرات منتهي مي شد ، ولي صرف نظر از كششها و فشردگيها مي توان رود فرات را مرزي طبيعي ميان دو دولت بيزانس و ساساني دانست دانش طب و نجوم در زمان ايشان در ايران پيشرفتهاي كلي كرد و موسيقي مقام والايي يافت . هنرهاي ديگر نيز ، كم و بيش پيشرفتهايي داشتند . به هر حال دولت ساساني از پديده هاي مهم دنياي قديم است كه همه مورخان به اهميت آن روز به روز بيشتر پي مي برند. فتح ايران به دست مسلمانان در زمان خلفاي راشدين پس از آنكه حضرت رسول اكرم ( ص ) از مكه به مدينه هجرت كردند و در سرتاسر شبه جزيره عربستان اكثر قبايل عرب را به دين اسلام در آوردند ، بر آن شدند تا مردم ممالك مجاور عربستان را نيز به دين اسلام دعوت كنند . براي اين منظور، نامه هايي به پادشاهان اطراف فرستادند ، از جمله براي خسرو پرويز شاهنشاه ساساني . در طي همين سالها کشمکش هاي فراواني بين ساسانيان و مسلمانان صورت گرفت و با شکست ساسانيان سلطنت آنان نيز به پايان رسيد و از آن پس طاهريان صفاريان آل بويه بني عباس سامانيان غزنويان علويان آل زيار سلجوقيان اتابکان و خوارزمشاهيان بر ايران حکومت کردند. در سال 654 ه.ق با هجوم مغولها به ايران حکومت در ايران به دست آنان افتاد و در سال 771 ه.ق حکومت به دست تيموريان افتاد و تا سال 903 ه.ق در ايران حکومت کردند. صفويان تشكيل دولت صفوي در اوايل قرن دهم هجري قمري ( ابتداي قرن شانزدهم ميلادي ) يكي از رويدادهاي مهم ايران محسوب مي شود . پيدايش اين دولت كه بايد آن را سرآغاز عصر تازه اي در حيات سياسي و مذهبي ايران دانست موجب گرديد استقلال ايران بر اساس مذهب رسمي تشيع و يك سازمان اداري بالنسبه متمركز ، تامين گردد . گذشته از آن تاسيس و استقرار اين دولت زمينه اي را فراهم ساخت تا خلاقيتهاي فرهنگي و هنري معماري ، تداوم و امكان تجلي و رشد يابد و نمونه هاي بديعي از اين امور ( به ويژه در زمينه هنر و معماري ) پديد آيد . با آغاز روابط سياسي با دولتهاي اروپايي و سرزمينهاي همجوار ، بازرگاني توسعه يافت . لازم به ذكر است كه اين امر موجب تحول در اقتصاد داخلي گرديد و اين تحول در توليد و فروش ابريشم و ايجاد مراكز بزرگ بافندگي بسيار موثر افتاد . در سال 907 ه.ق. شاه اسماعيل اول ( فرزند شيخ حيدر صفوي ) با كمك قزلباشان منتسب به خانقاه اردبيل ، پس از شكست فرخ يسار ( پادشاه شروان ) و الوند بيگ آق قويونلو ، شهر تبريز ( پايتخت دولت آق قويونلو ) را به تصرف درآورد . در همين شهر بود كه دولت صفوي را بنيان نهاد و مذهب شيعه دوازده امامي را مذهب رسمي ايران اعلام كرد آخرين سلطان كشور يكپارچه صفوي ( قبل از سقوط نهايي آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسين بو.د كه بعد از شاه سليمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت كرد . عوامل پنهان و آشكاري كه از قبل زمينه انحطاط و انقراض دولت صفوي را فراهم ساخته بود در دوران پادشاهي اين شخصيت ضعيف النفس و با حسن نيت رخ نمود. افزايش مالياتها ، تعدي حكام خود كامه و تازه به دوران رسيده و فشار زياد به اقليتهاي مذهبي نفوذ عناصر غير مسئول و خواجگان حرم در دستگاه دولتي طرد شخصيتهاي كاردان از دستگاه اداري و نظامي و بي ارادگي شاه در برخورد با حوادث مقدمات فروپاشي نظام دولت صفوي را فراهم ساخت . شورش طايفه غلزايي ساكن قندهار در سال 1113 ه.ق. كه از جانب دولت هند دامن زده مي شد و شورش ابداليان هرات در سال 1118 ه.ق. خود مقدمه اي بود بر سقوط دولتي كه شاه و اطرافيان او طي 17 سال نتوانسته بودند با تدبير و يا قدرت از آن جلوگيري كنند . افشاريان نادر قلي فرزند امام قلي از قبيله " قرخلو " بود كه شاخه اي از ايل افشار به شمار مي رفت . طايفه مزبور ، از آغاز سلسله صفوي براي جلوگيري از هجوم ازبكان و تركمانان به منطقه شمال خراسان كوچ داده شد و در منطقه ابيورد و دره گز استقرار يافت .سقوط اصفهان در سال 1135 ه.ق. بهانه خوبي به دست سركشان داخلي و مدعيان خارجي ايران داد تا هر يك از گوشه اي سر برآوردند و كشور را به هرج و مرج طولاني مبتلا كنند . نادر نيز در راس گروهي كه براي حمايت از حيات و هستي اهل ابيورد فراهم ساخته بود ابتدا در خدمت خان همين منطقه قرار گرفت و پس از ازدواج پياپي با دو دختر او ، وارث حكومت محلي كوچك وي شد . آن گاه در سال 1139 ه.ق كه شاهزاده سرگردان صفوي ( تهماسب ميرزا ) در جستجوي ياران و همراهان فداكاري بود به او پيوست و عزم نجات ايران كرد و خود سلسله افشاريه را به وجود آورد.سرانجام هلاكت وي به دست جمعي از سرداران مقربي انجام گرفت. زنديه كريم خان زند ، پايه گذار سلسله زنديه محسوب مي شود . اقبال جهانگشايي او ، بيش از هر چيز مديون اغتشاشاتي بود كه پس از قتل نادر در ايران سربرآورد و از سابقه دراز هفتاد يا هشتاد ساله اي برخوردار بود. وي قريب سه سال بعد از در گذشت نادر شهرتي نداشت و در ميان قبيله خود ، كه به دستور نادر در سال 1144 ه.ق. به خراسان كوچانيده شده بودند ، از حيثيت متعارفي برخوردار بود. وي توانست در پرتو تدبير و حسن عمل و صداقت بي رياي خويش ، بر حريفان مزبور غلبه كند و از سال 1179 ه.ق. به صورت مستقل بر ايران فرمان راند . دوران چهارده ساله اخير زندگاني وي را ، بايد نعمتي براي مردم ايران شمرد ، چرا كه توانست امنيت را در تمامي صفحات داخلي كشور و خليج فارس برقرار كند و پس از قريب پنجاه سال ناآرامي و جنگهاي مستمر ، طعم شيرين آسايش را به هموطنان خود بچشاند . به طور كلي ، دوران تقريبا" پنجاه ساله زنديه ( 1209 - 1160 ه.ق. ) عصر كشمكشهاي داخلي بود و مدعيان خارجي را يارا و انديشه آن نبود كه به ايران تجاوز كنند . سرحدات كشور نيز از هر جهت در اختيار دودمانهاي ايراني قرار داشت . همچنين ، با تحكيم اقتدار احمد خان ابدالي ( در صفحات جدا شد از هند به وسيله نادر شاه ) مي توان گفت كه نفوذ عنصر ايراني در شبه قاره هند كماكان برقرار بود . قاجاريه طايفه قوانلو با شكل دادن سپاهي منظم ( پس از مرگ كريم خان ) به سركردگي آقا محمد خان و با از ميان برداشتن رقيبان سلطنت " قاجاريه " را بنا نهاد و تهران را به پايتختي برگزيد .هنجارهاي حكومت ملوك الطوايفي در ايران در اين روزگار پايان گرفت . اما ايران در پهنه سياست جهاني با نفوذ و سلطه طلبي روسيه تزاري و بريتانياي كبير رو به رو. گرديد كه طي يك صد سال ، اوضاع جامعه را در تمامي زمينه ها دگرگون كرد و كاستيهايي را در نهاد حكومت و قدرت به بار آورد . كشته شدن آقا محمد خان آشفتگيهايي را در داخل ، و سلطنت فتحعلي شاه مسلط شدن بيگانگان را از خارج ، در پي داشت . در جنوب ، با اينكه خليج فارس همواره مرزي طبيعي بود و گاه به صورت درياي داخلي ايران به شمار مي رفت . اما سراسر اين آبها هيچ گاه از آسيب استعمارگران به دور نماند كه به طور نمونه مي توان به ماجراي بحرين اشاره كرد. در نتيجه تمام مرزهاي ايران را در قلمرو قاجاريه مي توان با شناختي كامل مرتبط با خواستها و منافع و مطامع كانونهاي قدرت برون مرزي دانست . همچنين ، عوامل جغرافيايي - نژادي - فرهنگي را نه تنها در تركيب بنديهاي مرزي كارساز نشمرد ، بلكه در خدمت گرايشهايي قلمداد كرد كه حكومتهاي منطقه اي در مكانيسم سلطه پذيري به موجوديت و قدرت آنها تن در دادند و با تاييد آن گرايشهايي قلمداد كرد كه حكومتهاي منطقه اي در مكانيسم سلطه پذيري به موجوديت و قدرت آنها تن در دادند . پهلوي ده روز پس از خلع احمدشاه از سلطنت ، سفير انگلستان نزد رضاخان رفت و طي يادشتي از سوي دولت انگلستان ، حكومت رضاخان را به رسميت شناخت و فرداي همان روز نيز سفير شوروي به رسميت شناختن حكومت او را توسط دولت متبوعش اعلام كرد . مجلس موسسان در 5 آذر 1304 ه.ش. با تعداد نمايندگاني سه برابر مجلس شورا با رياست ميرزا صادق خان مستشار الدوله تشكيل شد و طي پنج جلسه با تغيير اصول ياد شده ، رضاخان را به سلطنت برگزيد و سلطنت را در خاندان او موروثي نمود . شاه جديد در 4 ارديبهشت 1305 ه.ش. تاجگذاري كرد . در سال 1320 ه.ش. با استعفاي رضاخان محمد رضا وليعهد بيست ساله در مقام سلطنت قرار گرفت .دوره حکومت وي مصادف با موجي از اعتراضات مردمي به رهبري امام خميني به خاطر بي کفايتي حکام بود و بالاخره رژيم سلطنتي 2500 ساله در 22 بهمن 1357 به رهبري امام خميني سرنگون گرديد و جمهوري اسلامي ايران را تاسيس کرد.