۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

جواهرات ملي

گنجينه بي مانند خزانه جواهرات ملي ، مجموعه اي از گرانبهاترين جواهرات جهان است که طي قرنهاي اخير جمع آوري شده استهر قطعه از اين جواهرات گوياي بخشي از تاريخ پر فراز و نشيب ملت بزرگ ايران و مبين ذوق و خلاقيت هاي هنري مردم اين مرز و بوم است که خاطرات تلخ و شيرين شکستها، پيروزي ها، غرور و خودنمايي ها و فرمانفرمايي ها را تداعي مي کند. اهميت جواهرات موجود در خزانه جواهرات ملي به ارزش اقتصادي آن محدود نمي شود، بلکه نمايانگر ذوق و سليقه صنعتگران و هنرمندان ايران در دوره هاي مختلف تاريخ و به عنوان ميراث تاريخي ، هنري ، نماينده هنرهاي مستظرفه کشور پهناور ماست. اين جواهرات و نوادر براي حاکمان در طول تاريخ علاوه بر زينت و زيور و فخرفروشي ، پشتوانه قدرت ذخيره خزانه مملکتي نيز محسوب مي شده است اطلاعات دقيقي درباره گنجينه جواهرات تا پيش از دوران صفويه در دست نيست و مي توان گفت تاريخچه جواهرات ايران از زمان سلاطين صفوي آغاز مي شود. تا پيش از صفويه ، اقلامي از جواهرات در خزانه دولتي وجود داشته است و براساس نوشته هاي سياحان خارجي (تاورنيه ، شاردن ، برادران شارلي ، وارينگ و...) سلاطين صفوي حدود 2 قرن ( 907 تا 1148 ه ق) شروع به جمع آوري نفايس و گوهرها کرده و حتي کارشناسان دولت صفوي جواهرات را از بازارهاي هند، عثماني و کشورهاي اروپايي مانند فرانسه و ايتاليا خريده و به اصفهان پايتخت حکومت مي آورند. در پايان سلطنت شاه سلطان حسين و با ورود محمود افغان به ايران خزائن دولت به وسيله مهاجمان افغاني دچار پراکندگي شد و مقداري از آنها که به وسيله محمود افغان به اشرف افغان منتقل شده بود، پس از ورود شاه طهماسب دوم به همراهي نادر به اصفهان ، به چنگ نادر افتاد و از خروج آنها از ايران جلوگيري شدبعدها نادر براي پس گرفتن آن قسمت از جواهرات که به هندوستان برده شده بود نامه هايي به دربار هند نوشت ، اما پاسخ نامساعد شنيد. پس از لشگرکشي نادر به هند (1158 ه ق) محمدشاه مبالغي نقدينه ، جواهر و اسلحه تسليم وي کرد. پس از قتل نادر، احمد بيک افغان ابدالي از سرداران سپاه وي ، دست به غارت جواهرات خزانه زد.از آن پس تا زمان قاجاريه ، باقي مانده خزائن تغييرات چنداني نيافت.در دوران قاجار مجموعه جواهرات جمع آوري و ضبط شد و تعدادي از جواهرات به تاج کياني ، تخت نادري ، کره جواهر نشان و تخت طاووس (تخت خورشيد) نصب شد. 2 گوهر بتدريج به مجموعه اضافه شد. يکي فيروزه که از سنگهاي قيمتي ايراني است و از معادن نيشابور استخراج مي شود و ديگري مرواريد است که از خليج فارس صيد مي شود. براساس قانون مصوب 25 آبان 1316 شمسي قسمت عمده جواهرات به بانک ملي ايران منتقل شد و سپس جزو پشتوانه اسکناس و بعد وثيقه اسناد و بدهي دولت به بانک بابت پشتوانه اسکناس قرار گرفت خزانه فعلي جواهرات در سال 1334 ساخته و سال 1339 با تاسيس بانک مرکزي ايران افتتاح و به اين بانک سپرده شد و اکنون نيز در اين مکان (واقع در خيابان فرودسي شهر تهران ، روبه روي سفارت ترکيه) نگهداري مي شود و از سال 1340 براي بازديد در معرض ديد عموم قرار گرفته است.در اين موزه 37 گنجينه وجود دارد که در هر گنجينه (به استثناي چندتاي آنها) تعداد زيادي از اشياي گرانبها از جمله تخت نادري ، درياي نور ، تاج فتحعلي شاه معروف به تاج کياني ، کره جواهر نشان و تخت طاووس نگهداري مي شود. گره جواهر نشان اين کره سال 1291 ه ق به دستور ناصرالدين شاه به وسيله گروهي از جواهرسازان ايراني به سرپرستي ابراهيم مسيحي ، از جواهرات پياده اي که در خزانه موجود بود، ساخته شد. وزن خالص طلاي به کار رفته در آن 34 کيلوگرم و وزن جواهرات آن 3656 گرم است تعداد کل جواهراتي که روي کره نصب شده بالغ بر 51366 قطعه است. پيدا کردن کشورهاي مختلف در ميان برق سنگهاي موجود کار مشکلي است زيرا به نظر مي آيد مهارت سازنده آن در جواهرسازي بيش از نقشه کشي بوده است. درياها در روي کره به وسيله زمرد و خشکي ها به وسيله ياقوت نشان داده شده است. آسياي جنوب شرقي ، ايران ، انگلستان و فرانسه با الماس ، هندوستان با ياقوت روشن و آفريقاي مرکزي و جنوبي با ياقوت کبود مشخص شده است خط استوا و ديگر خطوط جغرافيايي با الماس و ياقوت ريز نشان داده شده است قطر کره تقريبا 66 سانتي متر است و روي پايه اي که همه از طلاي آراسته به جواهرات است ، قرار دارد. تاج فتحعلي شاه تاج فتحعلي شاه معروف به تاج کياني آراسته به الماس ، زمرد، ياقوت و مرواريد است. اين تاج در زمان فتحعلي شاه ساخته شد و مورد استفاده سلاطين قاجاريه قرار گرفت.اين تاج اولين تاجي است که پس از دوران شاهنشاهي ساساني به اين صورت ساخته شده است. الماس معروف به درياي نور شايد اين الماس ميان جواهرات ملي ايران مقام اول را داشته باشد. اين الماس معروف و الماس کوه نور ظاهرا به علت قرابت نام ، پيوسته يک زوج به شمار مي آمده اند. در حالي که از نظر تراش و رنگ هيچ وجه مشترکي با هم ندارند. هر 2 گوهر از آن نادرشاه بود؛ اما الماس کوه نور پس از مرگ نادر توسط احمدشاه دراني به افغانستان برده شد. اين گوهر بعدها به دست شرکت هند شرقي افتاد و بدان وسيله به دربار انگلستان راه پيدا کرد و به ملکه ويکتوريا هديه شد. اين گوهر هم اکنون در تاج ملکه اليزابت ، مادر ملکه فعلي انگلستان نصب استالماس درياي نور، پس از قتل نادرشاه به نوه وي شاهرخ ميرزا رسيد و سپس به دست امير اعلم خان خزيمه و بعد به دست لطفعلي خان زند افتاد. پس از شکست وي از آغا محمدخان قاجار، گوهر مزبور به گنجينه جواهرات قاجار منتقل شد. ناصرالدين شاه معتقد بود اين گوهر يکي از گوهرهاي تاج کورش است و خود وي به آن علاقه وافر داشت و زماني آن را به کلاه و گاهي به سينه اش نصب مي کرد و حتي توليت درياي نور را منصبي مخصوص قرار داد. وزن درياي نور 182 قيراط است و رنگ آن صورتي است که کمياب ترين رنگ الماس به حساب مي آيد. در سال 1344 هنگام بررسي جواهرات ملي به وسيله يکي از دانشمندان کانادايي درباره اين گوهر نکته بسيار جالب توجهي کشف شد. تاورنيه سياحت گر و جواهرشناس معروف فرانسوي در کتاب خود از الماس صورتي رنگي به وزن 242 قيراط سخن مي گويد و اشاره مي کند در سال 1642 ميلادي آن را در شرق ديده است و نقشه و اندازه هاي آن را در کتاب شرح مي دهد و آن را الماس يا لوح بزرگ مي نامد. رنگ و شکل اين الماس توجه دانشمندان کانادايي را جلب کرد. وي معتقد است الماس درياي نور و نورالعين در اصل يک قطعه الماس بوده و بعد آن را به 2 تکه قسمت کرده اند که تکه بزرگ آن درياي نور نام گرفته و تکه کوچک آن که به وزن 60 قيراط است نورالعين ناميده شده که در حال حاضر در وسط نيم تاج موجود در گنجينه 26 موزه قرار داد. تخت نادري اين تخت گرچه به نام تخت نادري خوانده مي شود، اما هيچ گونه رابطه اي با نادرشاه ندارد و در زمان فتحعلي شاه ساخته شده است. بظاهر قصد فتحعلي شاه از ساختن اين تخت ، نشان دادن شکوه و جلال دربار خود به هموطنان و نيز به فرستادگان خارجي بود که شاه را در ييلاقات اطراف تهران ملاقات مي کردند. به همين منظور اين تخت به صورت قطعات جداگانه و قابل حمل ساخته شده است که در مجموع 12 پارچه است. تعداد جواهرات آن 26733 قطعه است. در 2 مراسم تاجگذاري پهلوي اين تخت مورد استفاده قرار گرفت. سپر آراسته نادرشاه اين سپر از پوست کرگدن ساخته شده و مکلل به گلهاي درشت و ريز آراسته به ياقوت ، الماس ، لعل و زمرد است. شمشير اهدايي سلطان عثماني اين شمشير که غلاف آن چرم برقي مشکي و دسته آن آراسته به الماس است ، سال 1277 ه ق از طرف سلطان عثماني به ناصرالدين شاه اهدا شد. عصاي تشريفات حاجب الدوله عصايي است زرين ، مارپيچ ، يک راه ميناي سرخ و لاجوردي ، يک راه الماس فلامک. بر سر عصا يک قطعه زمرد درشت قرار دارد که وسط آن يک لعل کوچک در قفسه طلا نشانده شده است. طول عصا 133 سانتي متر است. اين عصا در روزهاي رسمي به وسيله حاجب الدوله در پيشاپيش شاه حمل مي شد. جبه تاجگذاري جبه تاجگذاري که از ابريشم دستباف ، زمينه سفيد و بوته جقه اي درشت اعلاست. حاشيه آن به پهناي 6 سانتي متر مرواريددوزي شده است. اين جبه ، براي مراسم تاجگذاري رضا پهلوي دوخته شد و در مراسم تاجگذاري محمدرضا در سال 1346 نيز مورد استفاده قرار گرفت. وزن مرواريدهاي شنل 21.366 مثقال است. نيم تاج اهدايي دولت انگلستان تاج اهدايي دولت انگلستان ، اين نيم تاج آراسته به برليان و زمرد در زمان فتحعلي شاه به آغاباجي که در آن زمان همسر فتحعلي شاه بود، هديه شد. سپس فتحعلي شاه آن را به مبلغ 8 هزار تومان از آغاباجي خريد و به عنوان خلعت به طاووس خانم که علاقه وافري به وي داشت (ضمن اعطاي قلب تاج الدوله) اهدا کرد. ديگر اشيا همچنين در اين موزه اشياي متنوع و متفاوتي که با استفاده از طلا، زمرد، ياقوت ، الماس ، فيروزه ، مرواريد و نظاير آنها ساخته شده اند، وجود دارد که هر يک در نوع خود بسيار منحصر به فرد و بسيار زيبا هستند. اشيايي نظير انواع گل سينه ها، شمشيرها، قليان ها و گلدان ها.

سرگذشت نیکلای دوم

روزي آناتول فرانس گفت " كاملترين انقلاب ، انقلابي است كه در آن آخرين پادشاه با روده هاي آخرين كشيش بدار آويخته شود " . هر چند اين جمله در خود طنزي قوي نهفته دارد اما او آگاهانه و يا ناآگاهانه به مهمترين واقعيت موجود مقابل سعادت بشر اشاره كرده بود. مذهب و استبداد. نيكلاي دوم كه به تقليد از پيشينه گان خود در قرن هجدهم لقب " تزار " را بر خود نهاده بود آخرين عضو از خانواده " رومانف " ها بود كه تومار زندگيش در پس انقلابي همه گير در هم پيچيده شد. لقب تزار براي اولين بار توسط " ايوان چهارم" كه از شدت جنايت به " ايوان مخوف " ملقب شده بود مورد استفاده قرار گرفته بود. رومانف ها خانداني بودند كه قرنها سرزمين روسيه را بمثابه ارثي الهي متعلق به خود دانسته و بر آن حكومت ميكردند. آنها در كاخ هاي افسانه اي خود زيست ميكردند و زالو وار از خون مليونها دهقان و كشاورز ارتزاق ميكردند. اما قرعه تاريخ به نيكلاي دوم اصابت كرده بود كه در طول سلطنت مستبدانه خود شاهد چندين انقلاب پي درپي باشد . در حقيقت تزار تنها خانوده رومانف ها بود كه هرگز فرصت پيدا نكرد مانند پيشينيان خود براحتي حكومت كند و در طول حكومتش بارها با چالش هاي جدي انقلابي و حتي خانوادگي و اخلاقي دست بگريبان بود بازي تاريخ بازي عجيبي است . بطوريكه گاهي نميتوان رابطه ديالكتيكي آن را توضيح داد. تزار و پدرش هر دو توسط دو برادر مورد تهديد جدي قرار گرفته بودند. برادراني از خانواده " ايليچ اوليانف"! . برادر بزرگتر بنام اكساندر روزي با اسلحه اي به قصد ترور " الكساندر سوم ( پدر تزار)" بسويش شليك كرد كه تيرش بخطا رفت و جانش را در همان راه باخت. برادر بزرگتر زماني كه در مقابل جوخه تيرباران قرار گرفته بود شايد هرگز حدس نميزد كه دو دهه بعد برادر كوچكترش " ولاديمير" كه نام مستعار ( لنين) را داشت فرزند اكساندار سوم ، يعني نيكلاي دوم ( تزار) را به گورستان تاريخ روانه كند. برادر لنين در جنبش هاي ضد سلطنتي قرن هجدهم روسيه از فعالين گروه معروف " ناردونيك " ها بود. ناردونيك ها جنبشي بودند كه اعتقاد داشتند تنها راه پيروزي بر استبداد و ديكتاتوري كشتن و ترور آنهاست. انها معتقد بودند كه با ترور هر ديكتاتور توده ها جسور تر و اميدوار تر ميشوند. شايد نظريات چريكي كه قرن بعد در جنبشها رواج پيدا كرده بود بنوعي ريشه در نظريات ناردونيكها داشته باشد. هرچند لنين در همان زمان جواني به نقد " ناردونيك " ها و مبارزات جدا از توده آنها رو اورد . بطوريكه " ناردونيك " بودن ديگر افتخار چنداني براي كسي نداشت. برادر لنين در حالي كه قصد ترور الكساندر سوم را داشت دستگير و بلافاصله در ملا عام تيرباران شد تزار براحتي سلطنت نكرد. او در مدت كوتاه حكومتش بارها به دست اندازهاي جدي افتاده بود. چه مشكلات اخلاقي كه معتمدش " راسپوتين" برايش براه انداخته بود و چه انقلابات و خيزشهاي عظيم توده اي و تحركات سازمانهاي زيرزميني كمونيست كه لحظه اي او را اسوده نگذاشت. راسپوتين ديوانه و آدم ولگردي بود كه پياده در بيابانها حركت ميكرد. در راه براي سير كردن شكمش به صومعه ها ميرفت و مدتي آنجا ميماند. همين سبب شد عده اي تصور كنند كه او " مقدس " است. تصور احمقانه اي كه براي راسپوتين دوره اي از لذت و جلال و شكوه به ارمغان آورده بود. اما چطور پايش به كاخ تزار كشيده شد؟ همسر تزار از بيماري " هموفيلي" رنج ميبرد. كسي قادر به درمانش نبود و به جادو جنبل رو كرده بودند. راسپوتين را شناختند و بتصور اينكه بتواند همسر تزار( ويكتوريا) را شفا دهد به كاخ آوردند. البته راسپوتين همه كار كرد جز شفا دادن. او در سياست دخالت كرد، نقشه هاي جنگي ريخت ، دستور كشتن اين و آن را صادر كرد و در كنار تمام آنها مخفيانه وظيفه مردانگي تزار در مقابل ملكه را هم بعهده گرفته بود!! . سرانجام توسط چند تن از ژنرال هاي تزار ترور شدقيام شوراهاي كارگري بترزبورگ در سال 1905 گردانه زندگي تزار را براي هميشه تغيير داد و از آن پس ديگر لحظه اي روي ارامش را بخود نديد تا اينكه در ماه مارس سال 1917 بدستور كميته مركزي حزب بلشويك بهمراه تمامي اعضاي خانواده اش تيرباران شد تزار كه در طي انقلاب فوريه 1917 و بقدرت رسيدن " كرنسكي" سقوط كرده بود در منطقه اي روستايي بنام " لگاترني بورگ" و در مركز روسيه در خانه اش توسط ارتش سرخ زنداني شده بود. با شروع حملات منسجم بازماندگان ارتش تزار و ملاكين و فئودالهاي خلع يد شده از منطقه جنوب ولگا اوضاع آن منطقه بحراني شده بود. كل ارتش سرخ به دفاع از مرزها و درگير جنگ بود كه بيكباره با هجوم وسيع " سفيد " ها روبرو شدند كه به سمت محل زندگي تزار پيشروي ميكردند. دستور عقب نشيني مليشيا انقلاب رسيد و حزب كه نگران بود در مسير عقب نشيني تزار و خانواده اش بدست ضدانقلابيون برسند دستور تيرباران آنها را صادر كرد. تروتسكي كه در مناطق جنگي مشغول بود خيلي تلاش كرد كه جلوي اجراي حكم را بگيرد اما موفق نشد. تلاش تروتسكي براي جلوگيري از اعدام تزار از اين زاويه نبود كه او با اعدام آنها مخالف بود. بلكه مدتها بود تروتسكي سوداي برقراري دادگاه باشكوهي را در سر ميپروراند كه خودش در لباس دادستان و نماينده جمهوري شوروي با تزار روبرو شود تا بدين وسيله نامش براي ابد در تاريخ ماندگار شود! . اما روند مبارزه و تضادهاي پيش بيني نشده آن اين فرصت را هم از تزار و هم از تروتسكي دريغ كرد!تزار در سال 1917 تيرباران شد و هشتاد سال بعد استخوانهاي پوسيده اش با جلال و جبروت و در اركستري از بورژوازي تازه بقدرت رسيده شوروي در كليساي شهر پترز بورگ ( لنينگراد سابق !) بخاك سپرده شد! كسي كه افتخار تاريخي بخاك سپردن پودر استخوانهاي قاتل كمونيستها را بر عهده داشت " بوريس يلتسين " بود. او هم به وظيفه تاريخي خود كه همان خدمت به ارتجاع و سرمايه داري توامان بود عمل كرد تا هميشه بياد داشته باشيم كه دست شستن از سوسياليسم و نوكري براي امپرياليسم و سرمايه داري بالاترين افتخارش شايد تابوت كشي ارتجاع باشد

راسپوتین

يک توضيح خيلي کوچک: ضربه نهايي به فروپاشي امپراطوري تزار نيکلاي دوم را گريگوري راسپوتين زد. مهم نيست چه سيستم حکومتي جانشين آن شد. ضربه نهايي را کشيش راهبه دربار تزار بر پيکره سلطنت کرد... ...در و ديوار کاخ نيکلاي تزار روسيه روشن از نور شمع هاي زيبا تلالو خاصي داشت. پرده هاي ابريشمي و فرش هاي نفيس دربار همراه اشياء زينتي و عتيقه شکوه کاخ را نشان مي داد. سن پترزبورگ در سرماي زمستاني مي لرزيد و شعله گرم کاخ گرما بخش وجود تزار و ملکه و فرزندانشان بودتزار نيکلاي رومانف با چهره باشکوه اش روي صندلي لم داده بود و دخترانش را در بر گرفته بود. در ميان سالن مجلل پيانو نوازي پشت پيانوي رويال آهنگ آرامي مي نواخت و ملکه تزارينا چمباتمه زده بود کنار تخت تزارويچ الکسي که بيمار بود و از هموفيلي رنج مي برد. دو خدمه مدام زخم الکسي را مي شستند اما خون بند نمي آمد. ملکه تزارينا پيشاني اش را روي ساعد گذاشته بود. همگي منتظر سررسيدن شخصي بودند که ادعا مي کرد مي تواند وليعهد يعني تنها پسر تزار را درمان کند. خدمتکار اعلام کرد و راسپوتين با هيبت يک کشيش وارد شدنگاهي که يک لحظه بين ملکه و راسپوتين رد و بدل شد ملکه را تسخير کرد. راسپوتين چشماني نافذ داشت .در رشته ناگسستني نگاه آن دو تزار دلقکي بود که روي اين رشته طناب بازي مي کرد. گاهي به اين سمت و گاهي به ديگر... راسپوتين کنار تخت وليعهد نشست. نگاهي به صورت رنجور الکسي کرد. دستش را به دست گرفت، چيزي زير لب زمزمه کرد و با دست ديگر موهاي الکسي را نوازش کرد. لحظه اي بعد خونريزي الکسي بند آمده بودصداي پيانو رويال در دربار ادامه داشت. اين بار آرام تر از هميشه. موسيقي آرام روسي درآمد تقرب راسپوتين به درگاه تزار شد...روزگار همچون فيلم صامتي که بر اثر چرخش دست مرد نمايش دهنده گاهي تند و گاهي کند مي چرخد پيش مي رفت. موسيقي متن اما آرام و يکنواخت پخش مي شود. همچون زندگي راسپوتين که آرام و يکنواخت در زندگي پر تلاطم آخرين تزار درگير مي شد. راسپوتين ريش بلند و هيبت عظيم الجثه اي داشت. در چشمان هر کس نگاه مي کرد او را مسحور سحر خويش مي نمود. گويي چيزي از چشمانش به وجود هر کسي که مي خواست رخنه مي کرد. در زمان جنگ اول جهاني که آخرين تزار براي همراهي با سربازانش به مناطق جنگي رفت ملکه تزارينا بزرگترين مسحور شده راسپوتين شد. اما چه کسي فکر مي کرد اين مرد مقدس مآب با لباس روحاني اش اين گونه هرزه و زن باره و عياش باشدمامورين دولتي از اعمال زشت و قبيحي که راسپوتين در طي شبانه روز مرتکب مي شد پرونده تهيه کردند و به جمع آوري اسناد پرداختند. اما ملکه اين چيز ها را باور نمي کرد. به خيال خودش نمي خواست اجازه دهد کسي براي راسپوتين عزيز او پاپوش درست کند. چندي نگذشت که راسپوتين از بزرگترين مشاورين دربار شد. در عزل و نصب ها دخالت جدي مي کرد و براي خود دولتمردي بزرگ شده بود.سرمايه داران روسي و نزديکان تزار همگي براي جلوگيري از وقوع انقلاب تلاش مي کردند. با شيوع افکار سيوسياليستي ديگر جايي براي آنها نبود. بنابراين به فکر از ميان برداشتن راسپوتين – که با اعمالش تيشه به ريشه امپراطوري روسيه مي زد- افتادند. پرنس فليکس يوسوپوف و دوک اعظم دميتري پاولويج رومانوف نقشه قتل راسپوتين را طرح ريزي کردندشبي در سن پترزبورگ بود. کالسکه ها شتابان خيابان ها را طي مي کردند تا سرنشينان خود را از سرماي مهلک به محيط گرم خانه ها برسانند. در بين صداي چلق چلق سم اسب ها روي سنگفرش هيبت بزرگ راسپوتين از کالسکه پياده شد و از در خانه پرنس يوسوپوف داخل گشت. مستمسک اين دعوت فرصت ملاقات راسپوتين با همسر پرنس يعني پرنسس ايرنا بود. راسپوتين به انتظار مشاهده خانمي که به ديدارش شتافته بود نشست. يوسوپوف خود شخصاً براي راسپوتين شيريني زهر آلود تعارف کرد و راسپوتين سه شيريني را يک جا بلعيد ولي اثري از زهر در او مشاهده نشد. سپس شراب نوشيد و باز هم زهر در او اثر نکرد... پرنس يوسوپوف گيچ شده بود. به طبقه پايين رفت و بعد از مشورت با دوک اعظم اسلحه به دست و لرزان به طبقه بالا بازگشت. راسپوتين به سختي نفس مي کشيد و باز هم شراب مي خواست. پرنس به ناگهان اسلحه را نشانه رفت و چند گلوله به قلب راسپوتين خالي کرد. راهبه عياش به زمين افتاد و بي حرکت ماند. يوسوپوف نزديک رفت. دولا شد تا از مرگ او مطمئن شوئ که ناگهان راسپوتين يقه او را گرفت. يوسوپوف سراسيمه خود را از دست او رهاند و باز هم شليک کرد. راسپوتين به سختي از جا برخواست و پا به فرار گذاشت. يوسوپوف او را دنبال کرد تا قواي راسپوتين تحليل رفت و زمين گير شد. آنگاه روي يخ رودخانه نِوا سوراخي ايجاد کردند و راسپوتين را که محکم در پارچه اي محبوس شده بود با فشار به ميان آب ِ زير لايه قطور يخ فرستادند. جسد يخي راسپوتين سه روز بعد پيدا شد. علت مرگ او نه شليک گلوله هاي پي در پي و نه شيريني زهر آلود بلکه خفگي در آب بود... *** ملکه تزارينا روي کف چوبي قصر نشسته بود و دامنش روي زمين پهن شده بود. چند قدمي آن طرف تر نوازنده پيانو پشت پيانوي رويال آهنگ نامفهومي مي زد. ملکه رو به جادوگري که مقابلش بود گفت: روح دوست عزيزمان راسپوتين را احظار کن... براي اداره امور مملکت به مشورت او نياز داريم صداي پيانوي رويالو غير از آن سکوت.