۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه

آضطراب گم شدن در خود

و امروز نیز با اضطرابی دیگر گذشت .... اضطرابی از اینکه در خود گم شوم . به چیزهایی فکر کنم که در هنگامی که خود را گم نکرده ام به آنها فکر نمی کنم ، یعنی جرات فکر کردن به آنها را ندارم . فکر کردن به از دست دادن بعضی چیزها ، فکر کردن به چیزهایی که شاید آنها را از دست بدهم یا چیزهایی که آنها را از دست داده ام . خودم هم تعجب می کنم از اینکه چرا به چیزهایی که از دست دادمشان فکر می کنم و اینگونه هراسم می گیرد . بیماری هراس ندارم نه . اصلا آدمی که ترس نداشته باشد آدم نیست . باید بترسیم تا بتوانیم بهتر زندگی کنیم . ترس از مرگ داشته باشیم تا بتوانیم به زندگی مان معنا ببخشیم . ترس از رفتارمان داشته باشیم تا معنای رفتار خوب را بفهمیم ولی افراط و تفریط نداشته باشیم . ولی چه کسی این افراط و تفریط را مشخص می کند ؟!!! شاید خودمان ، از درون خودمان . یعنی اوایل اینگونه فکر می کردم ولی بعدا تاثیر پذیریمان از دیگران نیز یادم آمد و فهمیدم که نه تنها خودم و درون خودم قاضی من است درون دیگران نیز خواهی نخواهی قاضی من است و این ترس مرا بیشتر میکند . مجبورم می کند که خودم باشم اجباری دوست داشتنی و وقتی هم خودم باشم و اگر اضطرابی مرا در بر بگیرد که خودم را گم کرده ام ،می توانم خودم را زودتر پیدا کنم چون دیگر یک من وجود دارد ، یک خود وجود دارد و اینگونه هراسم نیز با اضطرابی دیگر و گم کردنی دیگر پایان می پذیرد

یک رابطه خوب و عاشقانه

تـمام روابـط بـلند مدت فراز و نشیب های مخصوص به خود را تـجربه می کنند. معاشقه و عشوه گری نیز دوره و زمـان خـود را دارد و روزی می رسد که پایان آن نزدیک می شود. اگر رابطه شما جدیـتر شــود، آنگاه ثبات بیشتری پیدا کرده و شما به عنوان یک زوج موفق، خاطرات بیشتری را با هم به وجود خواهید آورد. همه ما می دانیم که زنده نگه داشتن اشتیاق، علاقه، و جاذبه جنسی از ضروریات هر رابطه بلند مدتی به شمار می رود و همچنین واقف به این مسئله هم هستیم که توانایی انجام چنین کاری آنقدرها هم که فکرش را می توان کرد، آسان نیست. هر رابطه ای خوبی ها و بدی های مخصوص به خود را دارد، اما تکنیک هایی وجود دارد که با تکیه بر آنها به راحتی می توانید شعله های عشق و علاقه را همواره در میان خود زنده نگه دارید. در این قسمت ما شما را با 10 نمونه از این تکنیک ها آشنا می کنیم. 1- وفادار و مهربان باشید الان که این مطالب را می نویسم در یک پارك تفريحي هستم. بعضی از افراد واقعاً نظر انسان را به خود جلب می کنند. به عنوان مثال کسانی را مشاهده می کنی که دست در دست همسران خود در حال قدم زدن هستند، اما ناگهان روی خود را بر میگردانند و به یک غریبه لبخند می زنند. ما باید با دوستان و خانواده خود مهربان باشیم و هیچ گاه کاری انجام ندهیم که موجبات پریشانی و ناراحتی آنها را فراهم آوریم. یک لبخند، و یا یک چشمک به یک شخص غریبه می تواند به راحتی عشق و علاقه موجود را از میان بردارد. 2- به او توجه کنید اهمیت دادن به جزئیات زندگی از ارزش بسیار بالایی برخوردار می باشد. به عنوان مثال: اگر چیزی میل می کنید، سعی کنید که حتماً خودتان زباله آنرا درون سطل بیندازید. با یکدیگر در کارهای روزمره خانه کمک و همیاری داشته باشید. چنین مواردی اعتبار عشق شما را افزایش می دهند. 3- خیرخواه و بخشنده باشید سورپرایز های کوچک می توانند تفاوت های بزرگی در زندگی ایجاد کنند. تاثیر آنها واقعاً شگفت انگیز است. به عنوان مثال می توانید لباس های خود را قبل از صرف شام عوض کنید، از ظروف چینی لوکس استفاده کنید، و یا گل هایی را از باغچه چیده و درون گلدان قرار دهید. تمام موارد ذکر شده به زندگی شما طعم و روح تازه ای هدیه می کنند. 4- صبور باشید همه ما به هر حال روزهای بدی را در زندگی خود تجربه می کنیم. زمانی که احساس می کنید همسرتان در یک چنین شرایطی قرار گرفته است باید از هوش و ذکاوت خود بهره بگیرید! برای کمک کردن به او می توانید بچه ها را به مدت یک ساعت به پارک ببرید و برایش غذای مورد علاقه اش را سفارش دهید. کاری کنید تا خود به خود فضایی برای استراحت و آرامش او فراهم گردد؛ این جزء حقیقت زندگی است. با رضایت خاطر تمام و کمال به انجام چنین اموری اقدام کنید. 5- صادق باشید با صداقت کامل به بیان احساسات خود بپردازید و این کار را با رعایت کامل احترام انجام دهید. ناامیدی ها و شکست هایتان را با او در میان بگذارید؛ البته توجه داشته باشید که در عین حال باید امیدها و آرزوهایتان را نیز با یکدیگر تقسیم کنید. اگر بخواهید چیزهایی را از یکدیگر پنهان کرده و به رازداری بپردازید، مطمئن باشید که دیری نخواهد گذشت که عشق و علاقه میان شما دو نفر از بین می رود. 6- شوخ طبع و سرگرم کننده باشید زندگی در عصر تکنولوژی، بدون وجود استرس و تنش، امکان پذیر نیست؛ اما به هر حال باید سعی کنید هر طور که شده روح شوخ طبعی و بذله گویی را در زندگی خود زنده نگه دارید. برای هم جوک های بامزه تعریف کنید، یکدیگر را غلغلک بدهید و یا هرزگاهی به تماشای فیلم های کمدی بنشینید. زن و مردی که بتوانند با هم به یک موضوع خاص بخندند، معمولاً توانایی انجام کارهای سرگرم کننده دیگر را نیز پیدا می کنند. 7- انعطاف پذیر باشید همه افراد در طول زندگی مشترک خود، دستخوش تغییرات فراوانی قرار می گیرند. خوشبختانه رابطه آنها نیز با این تغییرات دگرگون شده و به رشد و تعالی نزدیک تر میشود. به عنوان مثال این امکان وجود دارد که یکی از شما شغل خود را تغییر دهد و دیگری هم مذهب خودش را؛ یکی دچار بیماری می شود و دیگری مرتکب خطایی بزرگ؛ رابطه شما باید انعطاف بالایی داشته باشد در غیر اینصورت از شدت تندبادهای گاه و بیگاه خم شده و در برخی موارد در معرض خرد شدن و منقطع گشتن، قرار میگیرد. 8- سخاوتمند باشید من یکی از بهترین موارد را برای قسمت پایانی نگه داشتم. پس از تحقیقاتی که بر روی هزاران زوج مختلف به وجود آمد، پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که تکنیک "هدیه دادن" غوغا به پا می کند. با تهیه گل، شکلات، کارت تبریک و سایر هدایای دیگر میتوانید همسر خود را بیش از پیش خوشحال کنید. سعی کنید این کار را به طور مکرر انجام دهید و برای انجام آن دنبال دلیل خاصی نباشید. هدف شما از این کار این است که می خواهید عشق و علاقه خود را با هدیه ای هر چند کوچک و ناقابل به طرف مقابل اثبات کنید. 9- در دسترس باشید برای یکدیگر وقت بگذارید. وقتی را برای قدم زدن و صحبت کردن با یکدیگر کنار بگذارید. می توانید با هم، دوری در اطراف شهر بزنید، شام را در بیرون از منزل میل کنید، و یا به سینما بروید. در بررسی های اخیر، زوج های موفق، گذراندن وقت در کنار یکدیگر را به عنوان یکی از فاکتورهای مهم موفقیت رابطه خود عنوان کردند. 10- برخورد فیزیکی فراموش نشود منظور ما بیش از تماس جنسی، تماس حسی است. بوی عطر، شمع، گل و راه رفتن در ساحل دریا هر کسی را به وجد می آورد. یکدیگر را نوازش کنید، دست در دست هم بدهید و رویاهای رمانتیک زندگی خود را به واقعیت نزدیک کنید.لباس هایتان را بپوشید و همین حالا با همسر خود قرار ملاقات بگذارید و عشق و علاقه خود را نسبت به او ابراز کنید. مطمئناً همه شما توانایی انجام چنین کاری را دارید.یادم می آید یکی از دوستانم می گفت: "زندگی یعنی زمانیکه شما در حال برنامه ریزی برای انجام کاری هستید، اتفاق دیگری می افتد و شما دقیقاً کاری را انجام میدهید که اصلا انتظارش را نداشتید!" عشق در زندگی حقیقی معنا پیدا می کند و چیزی نیست که مربوط به خواب و خیال و رویا باشد. عشق شما ماهیت حقیقی دارد و لزوماً نباید سوار بر اسب سفید از ابرها پایین بیاید! عشق و علاقه با صرف وقت و انرژی به وجود می آید. به موارد بالا بیشتر دقت کنید؛ روز خوبی داشته باشید

مرگ - فروغ

مرگ من روزی فرا خواهد رسید: در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای زامروزها و دیروزها خاک می خواند مرا هردم به خویش میرسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل بروی گور غمناکم نهند بعد من ناگه به یکسو میروند پرده های تیره دنیای من چشمای ناشناسی می خزند روی کاغذها ودفترهای من می رهم ازخویش ومی مانم زخویش هر چه برجا مانده ویران می شود روح من چون بادبان قایقی در افقهای دور پنهان می شود می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماهها چشم تو در انتظار نامه ای خیره می ماند بچشم راهها دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاک دامنگیر دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک بعدها نام مرا باران و باد نرم می شوینداز رخسارسنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام وننگ

فلسفه عید نوروز :

سر آغاز جشن ِ نوروز، روز نخست ماه فروردین (روز اورمزد) است و چون برخلاف سایر جشن‌ها برابری نام ماه و روز را به دوش نمی‌کشد ، بر سایر جشن‌ها‌ی ایران باستان برتری دارد. در مورد پیدایی این جشن افسانه‌های بسیار است ، اما آنچه به آن جنبه‌ی راز وارگی می‌بخشد ، آیین‌های بسیاری است که روزهای قبل و بعد از آن انجام می‌گیرد. اگر نوروز همیشه و در همه جا با هیجان و آشفتگی و درهم ریختگی آغاز می‌شود ، حیرت انگیز نیست چرا که بی‌نظمی یکی از مظاهر آن است. ایرانیان باستان ، نا آرامی را ریشه‌ی آرامش و پریشانی را اساس سامان می‌دانستند و چه بسا که در پاره‌ای از مراسم نوروزی ، آن‌ها را به عمد بوجود می‌آوردند ، چنان که در رسم باز گشت ِ مردگان (از 26 اسفند تا 5 فروردین) چون عقیده داشتند که فروهر‌ها یا ارواح درگذشتگان باز می‌گردند ، افرادی با صورتک‌های سیاه برای تمثیل در کوچه و بازار به آمد و رفت می‌پرداختند و بدینگونه فاصله‌ی میان مرگ و زندگی و هست و نیست را در هم می‌ریختند و قانون و نظم یک ساله را محو می‌کردند. باز مانده‌ی این رسم ، آمدن حاجی فیروز یا آتش افروز بود که تا چند سال پیش نیز ادامه داشت. از دیگر آشفتگی‌های ساختگی ، رسم میر نوروزی ، یعنی جا به جا شدن ارباب و بنده بود. در این رسم به قصد تفریح کسی را از طبقه‌های پایین برای چند روز یا چند ساعت به سلطانی بر می‌گزیدند و سلطان موقت ? بر طبق قواعدی ? اگر فرمان‌های بیجا صادر می‌کرد ، از مقام امیری بر کنار می‌شد. حافظ نیز در یکی از غزلیاتش به حکومت ناپایدار میر نوروزی گوشه‌ی چشمی دارد: سخن در پرده می‌گویم ، چو گل از غنچه بیرون‌ای که بیش از چند روزی نیست حکم میر نوروزی. خانه تکانی هم به این نکته اشاره دارد ؛ نخست درهم ریختگی ، سپس نظم و نظافت. تمام خانه برای نظافت زیر و رو می‌شد. در بعضی از نقاط ایران رسم بود که حتا خانه‌ها را رنگ آمیزی می‌کردند و اگر میسر نمی‌شد ، دست کم همان اتاقی که هفت سین را در آن می‌چیدند ، سفید می‌شد. اثاثیه‌ی کهنه را به دور می‌ریختند و نو به جایش می‌خریدند و در آن میان شکستن کوزه را که جایگاه آلودگی‌ها و اندوه‌های یک ساله بود واجب می‌دانستند. ظرف‌های مسین را به رویگران می‌سپردند. نقره‌ها را جلا می‌دادند. گوشه و کنار خانه را از گرد و غبار پاک می‌کردند. فرش و گلیم‌ها را غاز تیرگی‌های یک ساله می‌زدودند و بر آن باور بودند که ارواح مردگان ، فروهر‌ها (ریشه‌ی کلمه‌ی فروردین) در این روز‌ها به خانه و کاشانه‌ی خود باز می‌گردند ، اگر خانه را تمیز و بستگان را شاد ببینند خوشحال می‌شوند و برای باز ماندگان خود دعا می‌فرستند و اگر نه ، غمگین و افسرده باز می‌گردند. از این رو چند روز به نوروز مانده در خانه مُشک و عنبر می‌سوزاندند و شمع و چراغ می‌افروختند. در بعضی نقاط ایران رسم است که زن‌ها شب آخرین جمعه‌ی سال بهترین غذا را می‌پختند و بر گور درگذشتگان می‌پاشیدند و روز پیش از نوروز را که همان عرفه یا علفه و یا به قولی بی بی حور باشد ، به خانه‌ای که در طول سال در گذشته‌ای داشت به پُر سه می‌رفتند و دعا می‌فرستادند و می‌گفتند که برای مرده عید گرفته اند. در گیر و دار خانه تکانی و از 20 روز به روز عید مانده سبزه سبز می‌کردند. ایرانیان باستان دانه‌ها را که عبارت بودند از گندم ، جو ، برنج ، لوبیا ، عدس ، ارزن ، نخود ، کنجد ، باقلا ، کاجیله ، ذرت ، و ماش به شماره‌ی هفت- نماد هفت امشاسپند - یا دوازده ? شماره‌ی مقدس برج‌ها ? در ستون‌هایی از خشت خام بر می‌آوردند و بالیدن هر یک را به فال نیک می‌گرفتند و بر آن بودند که آن دانه در سال نو موجب برکت و باروری خواهد بود. خانواده‌ها بطور معمول سه قاب از گندم و جو و ارزن به نماد هومت (= اندیشه‌ی نیک) ، هوخت (= گفتار نیک) و هوو.رشت (کردار نیک) سبز می‌کردند و فروهر نیاکان را موجب بالندگی و رشد آنها می‌دانستند. چهار شنبه سوری که از دو کلمه‌ی چهارشنبه ? منظور آخرین چهارشنبه‌ی سال ? و سوری که همان سوریک فارسی و به معنای سرخ باشد و در کل به معنای چهارشنبه‌ی سرخ ، مقدمه‌ی جدی جشن نوروز بود. در ایران باستان بعضی از وسایل جشن نوروز از قبیل آینه و کوزه و اسفند را به یقین شب چهارشنبه سوری و از چهارشنبه بازار تهیه می‌کردند. بازار در این شب چراغانی و زیور بسته و سرشار از هیجان و شادمانی بود و البته خرید هرکدام هم آیین خاصی را تدارک می‌دید. غروب هنگام بوته‌ها را به تعداد هفت یا سه (نماد سه منش نیک) روی هم می‌گذاشتند و خورشید که به تمامی پنهان می‌شد ، آن را بر می‌افروختند تا آتش سر به فلک کشیده جانشین خورشید شود. در بعضی نقاط ایران برای شگون ، وسایل دور ریختنی خانه از قبیل پتو ، لحاف و لباس‌های کهنه را می‌سوزاندند. قاشق زنی هم تمثیلی بود از پذیرایی از فروهر‌ها... زیرا که قاشق و ظرف مسین نشانه‌ی خوراک و خوردن بود. ایرانیان باستان برای فروهر‌ها بر بام خانه غذاهای گوناگون می‌گذاشتند تا از این میهمانان تازه رسیده‌ی آسمانی پذیرایی کنند و چون فروهر‌ها پنهان و غیر محسوس اند ، کسانی هم که برای قاشق زنی می‌رفتند ، سعی می‌کردند روی بپوشانند و ناشناس بمانند و چون غذا و آجیل را مخصوص فروهر می‌دانستند ، دریافتشان را خوش یُمن می‌پنداشتند. اما اصیل ترین پیک نوروزی سفره‌ی هفت سین بود که به شماره‌ی هفت امشاسپند از عدد هفت مایه می‌گرفت. دکتر بهرام فره وشی در جهان فروری مبنای هفت سین را چیدن هفت سینی یا هفت قاب بر خوان نوروزی می‌داند که به آن هفت سینی می‌گفتند و بعدها با حذف (یای) نسنت به صورت هفت سین در آمد. او عقیده دارد که هنوز هم در بعضی از روستاهای ایران این سفره را ، سفره‌ی هفت سینی می‌گویند. چیزهای روی سفره عبارت بود از آب و سبزه ، نماد روشنایی و افزونی ، آتشدان ، نماد پایداری نور و گرما که بعد‌ها به شمع و چراغ مبدل شد ، شیر نماد نوزایی و رستاخیز و تولد دوباره ، تخم مرغ نماد نژاد و نطفه ، آیینه نماد شفافیت و صفا ، سنجد نماد دلدادگی و زایش و باروری ، سیب نماد رازوارگی عشق ، انار نماد تقدس ، سکه‌های تازه ضرب نماد برکت و دارندگی ، ماهی نماد برج سپری شده‌ی اسفند ، حوت (= ماهی) ، نارنج نماد گوی زمین ، گل بید مشک که گل ویژه‌ی اسفند ماه است ، نماد امشاسپند سپندار مز و گلاب که باز مانده‌ی رسم آبریزان یا آبپاشان است ( بر مبنای اشاره‌ی ابو ریحان بیرونی چون در زمستان انسان همجوار آتش است ، به دود و خاکستر آن آلوده می‌شود و لذا آب پاشیدن به یکد یگر نماد پاکیزگی از آن آلایش است. ) نان پخته شده از هفت حبوب ، خرما ، پنیر ، شکر ، بَرسَم (= شاخه‌هایی از درخت مقدس انار ، بید ، زیتون ، انجیر در دسته‌های سه ، هفت یا دوازده تایی) و کتاب مقدس. بعضی از مؤمنان مسلمان نوروز را مقارن با روز آغاز خلافت علی علیه السلام می‌دانستند چنانکه‌هاتف اصفهانی می‌گوید: نسیم صبح عنبر بیز شد ، بر توده‌ی غبرا زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا همایون روز نوروز است امروز و به فیروزی بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتی مأوا بد نیست اشاره شود که در زمان شاهی ِ فتحعلیشاه قاجار و به فرمان او دستور داده بودند که شاعران به جای مدح ، حقیقت گویی کنند. شاعری با تکیه بر این فرمان شعر زیر را سرود و آن را در حضور شاه خواند و صله‌ی قابل توجهی هم دریافت نمود ! مگر دارا و یا خسرو ست این شاه بدین جاه و بدین جاه و بدین جاه ز کیخسرو بسی افتاده او پیش بدین ریش و بدین ریش و بدین ریش ز جاهش مُلک کیخسرو خراب است ز ریشش ریشه‌ی ایران در آب است در پایان با آرزوی سالی خجسته با ترجمه‌ی شعری از ابونواس شاعر اهوازی نوشتار را به انجام می‌بریم: مگر نمی‌بینی که ؛ خورشید به برج بره اندر شده و اندازه‌ی زمانه برابر گردیده؟ مگر نمی‌بینی که ؛ مرغان پس از زبان گرفتگی به آواز خوانی پرداخته‌اند؟ مگر نمی‌بینی که ؛ زمین از پارچه‌های رنگین گیاهان جامه بر تن کرده؟ پس بر نوشدن زمانه شاد کام می‌باش..

زندگی

زندگي، راز بزرگي است که در ما جاريست زندگي فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنيا جاريست زندگي ، آبتني کردن در اين رود است وقت رفتن به همان عرياني که به هنگام ورود آمده ايم دست ما در کف اين رود به دنبال چه مي گردد؟ هيچ!!! زندگي ، وزن نگاهي است که در خاطره ها مي ماند شايد اين حسرت بيهوده که بر دل داري شعله گرمي اميد تو را ، خواهد کشت زندگي درک همين اکنون است زندگي شوق رسيدن به همان فردايي است ، که نخواهد آمد تو نه در ديروزي ، و نه در فردايي ظرف امروز ، پر از بودن توست شايد اين خنده که امروز ، دريغش کردي آخرين فرصت همراهي با ، اميد است زندگي ياد غريبي است که در سينه خاک ، به جا مي ماند زندگي ، سبزترين آيه ، در انديشه برگ زندگي ، خاطر دريايي يک قطره ، در آرامش رود زندگي ، حس شکوفايي يک مزرعه ، در باور بذر زندگي ، باور درياست در انديشه ماهي ، در تنگ زندگي ، ترجمه روشن خاک است ، در آيينه عشق زندگي ، فهم نفهميدن هاست زندگي ، پنجره اي باز، به دنياي وجود تا که اين پنجره باز است ، جهاني با ماست آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست فرصت بازي اين پنجره را دريابيم در نبنديم به نور ، در نبنديم به آرامش پر مهر نسيم پرده از ساحت دل برگيريم رو به اين پنجره، با شوق، سلامي بکنيم زندگي ، رسم پذيرايي از تقدير است وزن خوشبختي من ، وزن رضايتمندي ست زندگي ، شايد شعر پدرم بود که خواند زندگي شايد آن لبخندي ست ، که دريغش کرديم زندگي زمزمه پاک حيات ست ، ميان دو سکوت زندگي ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهايي ست من دلم مي خواهد قدر اين خاطره رادريابيم

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست

در هياهوی زمان در دل ساکت شب بی رمق، خسته و سرد من به دنبال خودم می گردم! کی شدم گمشده در وادی غم؟ من که بودم... کيستم... چه کسی خواهم شد؟ قاصدی بی مقصد آه... ای رفته ز ياد مشتی از خاک زمين من گمشده ام چه کسی خواهد يافت؟ من سرگردان را... من پاييزی را... گم شدم در تنهايی وسعتی تو خالی باد برده است که يک خواب عميق؟ من چه اندازه زياد پوچ و خالی شده ام! عشق از ياد دلم رفته چه زود هيس... ساکت... انگار... که صدايی خبر از آمدنم می دهد اين صدای قدم خسته توست؟ يا نوای قدم رسته من؟ انچه از من شده دور به تنم می آيد من به من می رسم انگار دگر شايد اين بار شکوفا شوم هيس... ساکت... انگار...!

حکمیت تاریخ در باره کوروش

آرامگاه کوروش کبیر در پاسارگاد کوروش پس از تاسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و میانه، و تامین حیثیت و افتخاری بزرگ برای خود و اعقاب خویش، در سال 520 قبل از میلاد پس از 70 سال عمر در کمال عزت و نیکنامی درگذشت. تقریبا" تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان از این مرد به نیکی یاد کرده اند. هرودوت کوروش را پدری مهربان و رئوف می داند که برای رفاه مردم کار می کرد. وی می نویسد : "کوروش پادشاهی بود ساده، جفا کش، بسیار عالی همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلکوک مشفقانه و پدرانه می نمود. بخشنده، خوشمزاج و مودب بود و از حالت رعیت آگاهی داشت." در جایی دیگر او را آقای تمام آسیا می خواند و می نویسد : "هنگام پادشاهی کوروش و کمبوجیه قانونی راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود، بلکه مردمان هدایا می آوردند. تحمیل باج و مالیات در زمان داریوش معمول گردید، لذا پارسیان می گفتند که داریوش تاجر، کمبوجیه آقا و کوروش پدر بود. اولین را به آن جهت که سود طلب بود، دومین را چون سختگیر و با نخوت بود و سومین (کوروش) را به واسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبی ملت را هدف قرار می داد، پدر می خواندند." گزنفون می نویسد : "او سطوت و رعب خود را در تمام روی زمین انتشار داد، بطوری که همه را مات و مبهوت ساخت. حتی یکنفر هم جرات نداشت که از حکم او سرپیچی کند و نیز توانست دل مردمان را طوری برخود کند که همه میخواستند جز اراده او، کسی بر آنها حکومت نکند." همین مورخ در مطلبی دیگر می آورد که : "کوروش خوش قیافه، خوش اندام، جوینده دانش، بلند همت، با محبت و رحیم بود. شداید و رنج ها را متحمل می شد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند ... کوروش دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوی الاراده، راست و درست بود ... باید اذعان نمود که کوروش تنها یک فاتح چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین بود و برای ملت خود پدری مهربان و گرانمایه به شمار می رفت." ریچار فرای معتقد است که : "یک صفت دوران حکومت کوروش همانا اشتیاق به فراخوی ها و سنت های مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهی و سپاسداری دین و رسم های ایشان و میل به آفریدن یک شاهنشاهی آمیخته و بی تعصب بود. صفت دیگرش ادامه سازمانها و سنت های شاهان گذشته یعنی مادها بود. با این تفاوت که فقط کوروش جانشین استیاک گشته بود. چرا که بیگانگان شاهنشاهی هخامنشیان را همان شاهنشاهی مادی و پارسی می دانستند." همچنین خاورشناسان بسیار دیگری راجع به کوروش نظر داده اند که بیان همه آنها خارج از حوصله این مطلب است. در اینجا به یک نکته مهم می پردازیم و آن اینکه مولانا ابولکلام آزاد، ضمن تفسیر چند آیه از سوره کهف معتقد است که ذولقرنین در آیات قرآنی اشاره به همان کوروش هخامنشی است. نکته جالب دیگر آنکه در آرامگاه کوروش کبیر این عبارت نوشته شده است : "ای انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا که می دانم خواهی آمد، من کوروش هستم که برای پارسیان این دولت وسیع را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک که تن من را می پوشاند رشک مبر پلوتارک از دیگر مورخین در این باره می نویسد که : "اسکندر پس از حمله و خواند این جملات بسیار متاثر شد و چون دید که درب آرامگاه کوروش را گشوده اند و تمام اشیاء گرانبهایی را که با او دفن شده است ربوده اند، دستور داد تا مرتکب را بکشند." از کتاب تاریخ اجتماعی ایران، تالیف مرتضی راوندی

پل الوار

تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرمو برفی که آب می‌شودو برای نخستین گل‌هاتو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستممی‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرمراست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیستبه رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم سپیده که سر بزنددر این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی برویدشبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی هرگز نگو هرگز

کوچه -فریدون مشیری

بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهان خانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديدعطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فروريخته در آبشاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي: از اين عشق حذر کن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر کن
آب،آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کني، چندي از اين شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم!
روز اول که دل به تمناي تو پر زدچون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت اشک در چشم تو لرزيدماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه کشيدمنه گسستم، نه رميدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهاي دگر همنگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نکني ديگر از آن کوچه گذر هم بي تو اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم ...

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

روش هاي دوست پسر آزاري!!!(طنز)

اگه بهتون زنگ زد (در اين مسئله فرض بر هوتن نام بودن دوست پسرتونه...!!!) بگين سلام حميد جون.بعد يه دفعه انگار که تازه متوجه شدين بگين اوا خاک به سرم علي تويي؟؟؟؟مي تونين اين سير رو تا هفده باز تکرار کنين ولي بار هجدهم ديگه خطر مرگ داره.من مسئوليتي در قبال اين حادثه ندارمبهش زنگ بزنين و بگين کسي خونه نيست و دعوتش کنين خونتون ، بعد با دختر همسايه بريد سينما و فيلم هوو يا ازدواج به سبك ايرونى رو ببينيدتا يه شوخي کوچيک با شما کرد سريعا جبهه بگيرين و باهاش دعوا کنين. با کلماتي از قبيل:مگه تو خودت خواهر مادر نداري؟...يا يه همچين چيزايي .ولي دو تا سه دقيقه بعد خودتون يه جک فجيع يا افتضاح تعريف کنيد و بعدش بشينيد و قيافه بنده خدا رو تماشا کنيدآرايش شديد بزنيد و از اين شلواراي خيلي برمودا و از اين پيرهن آستين کوتاها بپوشيد و بريد جلوي بنده خدا رژه بريد و وقتي به شما نزديک شد و به دو سه متري شما رسيد ، سرش داد بزنيد و بعدش بشينيد و زجر کشيدنش رو تماشا کنيدعکسهاي دو نفره اي رو که با پسر نوه عمه ي خاله ي پدربزرگ پسر دختر خالتون و يا امثالهم گرفتيد بهش نشون بديد ولي بهش اجازه نديد حتي يه دونه عکس باهاتون بگيرهموقع تولدش جلوي دوستاش فقط بهش يه شاخه گل هديه بديد و حالشو حسابي بگيريد و (احتمالا بسته به قدرت و توانايي قلبي و شرايط جوي) بشينيد و سکته شو تماشا کنيد و لذت ببريدهمين که تو ماشين بغل دستش نشستين شروع کنين به عطسه کردن و از بوي ادکلن چند صد هزار تومنيش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خريده ايراد بگيريد و بهش بگيد که به اين بو حساسيد وقتي داره باهاتون حرف مي زنه همين که به جاي حساس حرفاش رسيد بي مقدمه موبايلشو برداريد و به يکي از دوستاتون زنگ بزنيد و چهار ساعت و چهل و هشت دقيقه با دوستتون حرف بزنيد و اون بدبختو تو کف حرف زدن و تو فکر قبض موبايل بذاريد

واحد هاي پولي رايج در تاريخ ايران

واحدهاي پولي رايج در تاريخ ايران به شرح زير است: "زر، زريک، دريک" توسط هخامنشيان. "درخما" توسط اشکانيان که در اصل از واحد پول يونانيان وام گرفته شده بود و توسط اسکندر به ايران وارد شد. "پول" توسط ساسانيان در سه شکل زرين، سيمين و مسين بوجود آمد. "دينار" از "ديناروس" واحد پول روم باستان است که توسط بازرگانان بين النهرين و مُفتحين روم شرقي پذيرفته شده بود. "صنار و يا محمودي" توسط سلطان محمود غزنوي. "شاهي" توسط سامانيان. "قـِرآن" برگرفته از "صاحبقـِران" لقبي که اکثر پادشاهان ايراني براي خود انتخاب مي کردند (برگرفته از کتاب هرمزدنامه). "تومان" توسط ايلخانان مغول (تومان يعني ده هزار). "عباسي" توسط صفويه. "ريال" از اصل لغت اسپانيايي "رئال" و بعد از حضور پرتغالي ها در ايران گسترش يافت. "اشرفي" به روايتي واحد پول طلاي خزانه در زمان صفويه بود که سپس توسط "اشرف افغان" به وجه تسميهء اسمش آنرا گسترش داد (عبدالله مستوفي) و به روايتي ديگر مربوط است به مَلِک اشرف بن تيمورتاش چوپاني از حکام سفاک چوپانيان در آذربايجان مقارن با شيخ صفي الدين اردبيلي که علاقهء بسياري به طلا داشته است و از اينرو دارايي خود را اشرفي نام نهاده بود (عباس اقبال آشتياني). "غازي" از لغت ترکي و منتصب به "غازي بيگ" يکي ديگر از حکام آق قويلونها است. (آق قويونلوها سني مذهب بودند و قرا قويونلوها شيعه مذهب و با يکديگر رقابت سختي داشتند و هر دو از اقوام ترکمن بودند).

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

اگر .......................

اگر باد بودم می وزيدم، اگر ابر بودم می باريدم، اگر مهر بودم می تابيدم، اگر خدا بودم می آفريدم تا بدانی دوستت دارم .... اگر ابر بودی به انتظار اشکت می نشستم، اگر مهر بودی در پرتو ات خود را گرم می کردم، اگر باد بودی چون برگ خزان خود را بدستت می سپردم، اگر خدا بودی به تو ايمان می آوردم تا بدانی دوستت دارم، اگر هيچ بودی از تو ابر سپيدی می ساختم، از تو خورشيد با شکوهی بوجود می آوردم، تو را نسيم ملايمی می کردم از تو خدايی بزرگ می ساختم، تا بدانی که فقط تو را دوستت دارم....

خلیج همیشه فارس

الف) منابع در علوم جغرافيايي (مانند جغرافياي طبيعي و سفرنامه‌ها) در صدر كتابهاي مربوط به علوم جغرافيايي كه اصطلاحاً «مسالك» ناميده مي‌شوند، بايد از كتابهاي جغرافيانگاران مشهور قرون اوليه اسلامي (بلدانيين) نام برد. در ميان كتب مسالك، جغرافيانويساني چون ابن ‌خردادبه، قدامه، يعقوبي، ابن ‌رسته، ابن فقيه (كه اين هر چهار تن كتابهاي خود را در قرن سوم هجري نگاشته‌اند) ديده مي‌شوند. همچنين مي‌توان به افراد و آثار زير اشاره كرد كه هريك در اين قلمرو چه بسيار مطالعه و تفحص و تتبع داشته‌اند؛ ‌مانند: مسعودي، اصطخري، ابن حوقل، مقدسي (در قرن چهارم هجري)، كتاب حدودالعالم من المشرق المغرب (كه مؤلف آن نامعلوم و اصل كتاب در قرن چهارم هجري نوشته شده است)، سفرنامه ارزشمند ناصرخسرو (در قرن پنجم هجري)، آثار و رسايل ادريسي و ابن جبير (درقرن ششم)، ياقوت و قزويني (قرن هفتم)، كتاب مراصد الاطلاع (آخرين سالهاي قرن هفتم)، ابوالفداء، مستوفي و ابن بطوطه (قرن هشتم هجري)، حافظ ابرو و شرف‌الدين علي يزدي (قرن نهم)، ابوالغازي و كتاب جهان‌نما (قرن يازدهم). در اين ميان اما كتاب «مسالك و ممالك» اصطخري و كتاب «احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم» مقدسي و كتاب «صوره الارض» ابن حوقل در خصوص درياي پارس سخن به ظرافت و دقت بيشتري گفته‌اند كه همچنان دربردارندة ارزشهاي بسيار مهمي در اين زمينه است. نيز در اين ميان مي‌توان به «فارس‌نامه» ابن بلخي اشاره كرد كه در خصوص درياي پارس سخنان ذي‌قيمتي را ارايه مي‌دهد. بي‌شك، كتابهاي ياقوت و مسعودي و قزويني در اين زمينه اهميت شايان‌ توجه‌تري دارند؛ بخصوص مسعودي كه به نقل از مسافران آن دريا، مطالب بااهميتي را بيان مي‌دارد. مسافراني كه جملگي با عنوان پارس از اين خطه قهرمان‌پرور نامي، سخن مي‌گويند. ادريسي و قزويني و كساني ديگر هم مطالب اساسي در اين خصوص و نقشه‌ها (خريطه‌ها) به يادگار گذاشته‌اند. همچنين در كتابهاي سرياني و يوناني هم، همه جا از درياي پارس گفتگو شده است كه مي‌توان به «تاريخ طبيعي پليني» و «جغرافياي استرابو» اشاره كرد كه همه جا با عنوان پرسه و پارسه از اين دريا سخن گفته‌اند. ب) منابع در علوم تاريخي (مانند جغرافياي تاريخي، تاريخ و باستان‌شناسي) در كتابهاي يونان باستان مانند «تواريخ هرودوت» و سفرنامه‌هايي كه همراهان و حاميان اسكندر مقدوني نوشته‌اند و كتابهايي كه مورخان يوناني پيرامون هخامنشيان و مادها نوشته‌اند، همه جا به درياي پارس اشاره كرده‌اند و حتي در معرفي سرزمين ايران پيوسته به اين قبيل تعابير برمي‌خوريم؛ از جمله اينكه «سرزمين پارس بر كرانة درياي پارس است»، «اوكسين‌ها طايفه‌هايي در كرانه درياي پارس بودند»، «اسكندر تمايل بسيار داشت كه عربستان را از مسير درياي پارس فتح كند»، «تراژان سردار بزرگ رومي به كرانة آبهاي خليج پارس آمد»، به فرمان داريوش سيلاكس كارياندي يوناني مشغول مطالعه آبهاي درياي پارس شد؛ ‌و... مطالب بسياري از اين دست كه همه و همه مبين نام پارس بر اين دريا بوده است. سفرنامه «نئاركوس» سردار دريايي اسكندر و سفرنامه‌هاي مسافران چيني به درياي پارس به طور مشخص و راسخ اشاره دارد. در تواريخ دوره‌هاي سلوكي و اشكاني و به ويژه ساساني، به انبوهي از مطالب برمي‌خوريم كه به درياي پارس اشارت و دلالت دارد. افزون بر اين مي‌توان به كتابهاي ارزشمندي به قرار زير اشاره داشت كه تماماً از پارس، درياي پارس و سرزمين‌هاي مجاور درياي پارس سخن به ميان آورده‌اند؛ ‌مانند:‌ فتوح البلدان (بلاذري)، تاريخ يعقوبي و تجارت الامم (ابن مسكويه رازي)، تاريخ حمزه (اصفهاني)، تاريخ طبري، غرر ملوك فرس (ثعالبي)، سفرنامه ابودلف، روضه الصفاء (ميرخواند)، حبيب السير (خواندمير)، تاريخ ابن خلدون و«رجال» ابن خلكان. همچنين از دورة سلجوقي كتابي بسيار مهم و معتبر درباره خليج فارس بر جاي مانده كه همانا «فارسنامه» ابن بلخي است كه يكي از مهمترين منابع مطالعاتي تاريخي دربارة پيشينة درياي فارس و سهم و نقش عمده و فزايندة ايرانيان در ايجاد حوزه‌هاي فرهنگي گرداگرد آن دارد. به موازات اين كتاب ارزشمند و تاريخي مي‌بايد از كتاب «تاريخ وصاف الحضره» (ابوعبدلله وصاف شيرازي) نام برد كه منبع تاريخي مهم درباره خليج هميشه فارس به شمار مي‌رود. ج) منابع در دانش‌هاي دريايي (مانند كشتي‌راني، كشتي‌سازي، تجارت و محصولات دريايي) در اين خصوص مطالب و موارد بسياري به رشتة تحرير و طبع درآمده است كه همگي بر واژة پارس به آبهاي نيلگون جنوب كشور اسلامي‌مان تأكيد مؤكد دارند. ـ سفرنامة سليمان تاجر سيرافي ـ سلسله التواريخ ـ كه از سفر بين سيراف (بندر طاهري نزديك بوشهر كنوني) تا اقيانوس هند و شرق آفريقا و خليج بنگاله و سيام و آسياي جنوب شرقي و درياي زرد و كشور چين سخن مي‌گويد؛ و البته از درياي پارس. ـ تكمله كتاب سفرنامه سليمان سيرافي كه به وسيله ابوزيد حسن سيرافي نوشته شده است. ـ كتاب «عجائب الهند، بحره، بره و جزائره» نوشته بزرگ پسر شهريار ناوخداي رامهرمزي. ـ مطالب قابل ملاحظه و قابل استناد که در دو کتاب مشهور مسعود به نامها «مروج الذهب و معادن الجوهر» همچنن کتاب «النبه و الاشراف» ضبط شده است. - مطالب گوناگون که در کتاب آثار الباقه عن القرون الخاله ابورحان برون وجود دارد. - کتابها برجا مانده ازسلمان المهر که عمده‌ترن آنها عبارتند از «العمده المهره ف ضبط العلوم البحره»،« المنهاج الفاخر ف علم البحر الزاخر«، «قلاده الشموس»، «تحفه الفحول» و «شرح تحفه الفحول». - کتاب «الفوائد ف اصول العلم البحر و القواعد» تألف شهاب‌الدن احمد بن ماجد جلفار کنگ بندر لنگه‌ا و کتابها دگر ان مؤلف که دربارة درانورد در آبها گوناگون جهان است. او در ان کتابها پوسته از خلج فارس نام م‌برد. - کتاب «صوره الارض من المدن و الجبال و البحار و الجزائر و النهار» تالف. دانشمند برجستة اران محمد موس خوارزم که بر اساس جغرافا بطلموس نوشته شده است و «هانس فون نرک» به سال 1926در ون به چاپ رسانده است. ان کتاب که حاو اطلاعات مبسوط درباره علوم درا و درانورد است، در همه جا از خلج فارس به همن عنوان نام برده است. - کتاب«نخبه الدهر ف عجائب البحر و البر» تألف محمد بن اب طالب الانصار الدمشق «نز مطالب پراکنده و قابل استناد درباره خلج فارس ارائه م‌دهد. - کتاب «العمل بالاسطرلاب» تألف عبدالرحمن بن عمر راز معروف به صوف نز همه جا از درا پارس سخن به مان کشده است. نام خليج فارس در نقشه‌هاي تاريخي همشه مشخص، پرفروغ و نام‌آور بوده است؛ از جمله قديمي‌ترين لوحه‌ها و نقشه‌هاي ترسيمي كشف شده به مصريها و بابليها منصوب شده‌اند . سپس يوناني‌ها و رومي‌ها اين حرفه را توسعه داده‌اند و بويژه بطليموس 168 م و استرابون 64 ق. م در اين حرفه كوشا بوده‌اند. در دورة عباسيان كه دانشمندان و مديران ايراني بر امور خلافت تسلط داشتند، به دستور مأمون 833 - 814 م ترجمه آثار يوناني شروع شد و نقشه‌اي از جهان تهيه گرديد؛ خوارزمي 821 ، استخري 925، ابن حوقل 977، 1165 ادريسي حمودي (82 نقشه در كتاب نزهه المشتاق) نقشه‌هايي از ديار عرب، بلاد فارس، بحر فارس و روم و شام ترسيم كردند كه پايه و اساس نقشه‌هاي قرون بعدي توسط اروپائيان گرديد. در تمام اين نقشه‌ها، خليج فارس نام خود را تحت عنوان بحر فارس حفط كرده است. هم اكنون صدها نقشة دستي باارزش در موزه‌هاي جهان نگهداري مي‌شود كه نام خليج فارس و بحر فارس را به همراه دارند كه از قضا تعدادي از آنها نيز در موزه‌هاي كشورهاي عربي است. حداقل حدود 3000 نقشه و اطلس در جهان نام خليج فارس را ثبت نموده‌اند. در كشورهاي عربي 5 اطلس مانند1- اطلس عراق در نقشه‌هاي قديمي 2- اطلس خليج فارسي در طول قرون 3- اطلس نقشه‌هاي تاريخي خليج 4- اطلس ريشه‌هاي كويت 5- اطلس كويت در نقشه‌هاي قديم، چاپ شده كه 500 نقشه با نام خليج فارس دارند. البته در خليج فارس خليج‌هاي كوچك‌تري با نام‌هاي محلي وجود دارد؛ مانند خليج قطيف، خليج بحرين، خليج بصره، خليج كويت و…كه نام آنها كاربرد محلي دارد، ولي بر كل خليج همواره فقط كلمه فارس اطلاق شده است. از ميان حدود يك هزار نقشه تاريخي مربوط به قرون گذشته تا سالهاي 1890 كه در همة آنها خليج فارس ثبت شده، فقط سه نقشة کم‌ارزش از حث علم با نام‌هاي خليج بصره، خليج قطيف و خليج عربي از اين منطقه نام برده‌اندكه اين سه نام مربوط به خليج‌هاي كوچكي در بحرين و كويت است. در خليج بزرگ فارس دهها خليج كوچكتر مانند، بصره، بحرين، قطيف، چابهار، سيراف و … وجود دارد كه هنوز هم اين نامها كاربرد محلي خود را دارد. اما در عين حال در اصالت و صحت اين سه نقشه كه عربها از آن استفاده‌هاي تبليغاتي زيادي برده و آنرا روي جلد بسياري از كتبي كه تاكنون در مورد خليج چاپ شده ترسيم كرده اند، به شدت ترديد وجود دارد. شبه‌اسناد که در مقابل حدود 2000 هزار نقشه تاريخي و بيشتر از 200 كتاب مربوط به مورخين و سياحان از ايراستوس و هردوت تا استخري و ابن حوقل كه همگي نام خليج فارس را بر زبان رانده‌اند، يك كتاب و يك نقشه فاقد ارزش علمي است و آنرا به عنوان خطا، به دور مي‌اندازند، كما اينكه در مورد درياي خزر نيز به طور انگشت‌شماري مورخين قديمي درياي فارس و درياي عجم به كار برده‌اند، ولي به دليل اينكه اكثريت مورخين عرب، اروپائي و ترك آنرا درياي قزوين، كاسپين و خزر ثبت كرده‌اند در علم كارتوگرافي اين سه نام را نامهاي اصيل مي‌دانند و اسامي ديگر را به رسميت نمي‌شناسند. باعث تأسف است که دشمنان نادان ما براي يك نقشه اين همه اهميت علمي قائل هستند، ولي چشم خود را بر روي بيشتر از يك هزار نقشه ديگر مي‌بندند؟ اين نشانگر آن است كه نگاه آنها به مسائل از ديد علمي و تاريخي نيست، بلكه نگاهي سياسي و مغرضانه دارند. در تمامي نقشه‌ها و اطلس‌هاي مهم تاريخي، چه در قرون قبل و چه بعد از ميلاد و چه در دوره معاصر، شاهراه آبي جنوب ايران را با نام خليج فارس ثبت نموده‌اند. در كشورهاي غير عربي به ندرت و آنهم در اثر اشتباه و يا تطميع، بعضاً نام مجعول بكار مي‌رود، ولي هنوز علي‌رغم هزينة سنگين بعضي كشورهاي عربي، رسانه‌هاي گروهي معتبر جهان نام اصيل و تاريخي را حفظ نموده‌اند. در كشورهاي عربي نيز در كتب درسي و نقشه‌هاي رسمي همواره تا دهه 70 نام خليج فارس به كار برده شده است، مانند اطلس «العراق في الخوارط القديمه» دكتر احمد سوسه، المجمع العلمي العراقي، مطبعه المعارف، بغداد، 1959 كه مشتمل بر 40 نقشه از منابع عربي قرون وسطي با ذكر نام خليج فارس است. هنوز هم بسياري از نويسندگان بي‌طرف كه به زنجر تطميع و تهددآلوده نمي‌شوند، اصالت اين نام را در نوشته‌هاي خود رعايت مي‌كنند. - در طول يك دهه گذشته كشورهاي عربي در مورد اثبات ادعاهاي ارضي خود نسبت به يكديگر نقشه‌هائي تاريخي را در رسانه‌هاي گروهي خود منتشر و بعضاً به عنوان سند به ديوان بين‌المللي دادگستري تقديم نموده‌اند كه در آنها خليج فارس با همين نام توصيف شده است. از جمله در دعاوي ارضي 1- قطر و بحرين 2- در دعاوي عربستان و قطر 3- در دعاوي يمن و عمان 4- دولت كويت در سال 1992 كتابي را مشتمل بر 80 نقشه و سند تاريخي تحت عنوان «الكويت في الخراءط العالم» (كويت در نقشه‌هاي جهان) به چاپ رسانيده است كه در همه اين نقشه‌ها و اسناد تاريخي كه از اطلس‌هاي مختلف گردآوري شده است، نام خليج فارس وجود دارد. 5- در سال 1994 اطلسي در كويت تحت نام «الكويت قراءه في الخرايط التاريخيه» به همت عبدالله يوسف الغنيم به چاپ رسيده كه حاوي حدود 200 نقشه با نام خليج فارس است. 6- در كتاب ديگري به نام «ريشه‌هاي كويت» (اصول الكويت المنشور العام) كه در سال1991 در هلند به چاپ رسيده است، 15 نقشه تاريخي وجود دارد كه در همگي نام خليج فارس ثبت شده است. جالب اينكه يكي از مهمترين استنادات كويت كه در هر سه اطلس مذكور به چاپ رسيده است، نقشه 1762 كارستون نيبور دانماركي است. در نقشه مذكور تحت نام نقشه خليج فارس جزاير سه‌گانه با نام ايراني بومف و تنمب متعلق به ايران به ثبت رسيده است . 7- اطلس «العراق في الخوارط القديمه» چاپ 1959كه مشتمل بر 39 نفشه از منابع تاريخي عربي با ذكر نام خليج فارس است. 8- كتاب الخليج الفارسي عبر التاريخ و القرون نوشته محمد ميرزا (چاپ مكتبه النهضه، قاهره 1976) كه مشتمل بر 52 نقشه از منابع عربي است با ذكر نام خليج و بحر فارس روبرو م‌شوم. 9- در كتاب اطلس تاريخ اسلام كه در آمريكا و كشورهاي عربي به ويژه مصر در سال‌هاي 1951 و 1955 چندين بار تجديد چاپ شده است، 16 نقشه وجود دارد كه در همة آنها نام خليج فارس براي آبهاي جنوب ايران بكار رفته است. 10- سلطان بن محمد القاسمي، حاكم شارجه، در تلاش براي اثبات ادعاي واهي عربي بودن خليج فارس اقدام به تهيه و خريد نقشه‌هاي تاريخي متعلق به سالهاي 1478 تا 1931 نموده كه اگر چه نيت و انگيزة اولية گردآورنده اثبات ادعاهاي عربي بوده است، ولي در پايان كار دريافته است كه در كلكسيون نقشه‌هاي گردآوري شده كه حدود 350 نقشه مي‌باشد، در همگي خليج فارس با همين نام ثبت شده است. از ميان حدود 6 هزار نقشه تاريخي مربوط به قرون گذشته تا سالهاي 1890 كه در همة آنها خليج فارس ثبت شده، فقط سه نقشه با نامهاي خليج بصره، خليج قطيف و خليج عربي از اين منطقه نام برده‌اندكه همه مي‌دانند كه در خليج بزرگ فارس دهها خليج كوچكتر مانند، بصره، بحرين، قطيف، چابهار، سيراف و … وجود دارد كه هنوز هم اين نامها كاربرد محلي خود را دارد. اما در عين حال در اصالت و صحت اين سه نقشه كه عربها از آن استفاده‌هاي تبليغاتي زيادي برده و آنرا روي جلد بسياري از كتبي كه تاكنون در مورد خليج چاپ شده ترسيم كرده‌اند، به شدت ترديد وجود دارد. - در كتاب«الطا لس التاريخي للعالم الاسلامي في العصور الوسطي(» عبد المنعم ماجد. علي البنا. دار الفكر العربي 1986 مكتبه القاهره الكبري رمز 25400 ) حدود 16 نقشه از جمله نقشه‌هاي شماره 2-3-7-8-9-10-16 مربوط به خليج فارس با همين نام است. - در كتاب اطلس «انساب العرب للعالم الاسلامي(» چاپ 1994 مكتبه القاهره الكبري رمز 25400) حدود 10 نقشه با ذكر نام خليج فارس وجود دارد. - كتاب«اعلام الجغرافيين العرب» نوشتة دكتر عبدالرحمن حميده (دارالفكر المعاصر، دمشق، سوريه 1995) مختصري از مطالب 150 سياح عرب و مسلمان و پنج نقشه تاريخي بر اساس مورخين صدر اسلام با ذكر نام خليج فارس دارد . در تمام كتب و منابع دولتي كشورهاي عربي تا دهه 60 ميلادي همواره نام خليج فارس يگانه نامي است كه براي توصيف اين پهنه آب بكار رفته است. از جمله مي توان به يكي از سرودهاي ملي مصر كه در آن جمله« حدودنا من خليج الفارسيه حتي بحر الابيض» آمده است، اشاره کرد و كتابهاي دگر مانند: کتاب انورالسادات با عنوان«طغيان رود نيل سال (1957)»؛ کتاب الحسن بن طلال وليعهد اردن هاشمي به نام «السعي نحو السلام»؛ كتاب «الاستعمار في الخليج الفارسي» و حتي فرهنگ لغتهاي معتبر عربي مانند < المنجد> و دايره المعارفهاي عربي مانند دايره المعارف اقتصادي لبنان( 1972) و راهنماي دولتي عراق( 1936) كه همگي از آبراه جنوب ايران به نام خليج فارس نام برده‌اند. اما از صدها نمونة ديگر در ساير كشورها به موارد ذيل بسنده مي‌كنيم: - در كتابخانة كنگرة آمريكا و كتابخانه آرگوسي نيويورك بيشتر از 200 نقشه تاريخي وجود دارد كه خليج فارس با نام اصلي در آنها ثبت شده است. - در كتابخانه ملي بريتانيا (لندن)، كتابخانه و اسناد وزارت امور هند (لندن)، مركز اسناد عمومي لندن و كتابخانة دانشكده مطالعات خاورشناسي لندن بيشتر از 300 نقشه دربردارندة نام خليج فارس وجود دارد. - در اداره آرشيو ملي پرتغال، دهها سند مهم تاريخي به زبانهاي عربي، فارسي، تركي و پرتغالي در خصوص جزاير ايراني و خليج فارس وجود دارد. در ادارة آرشيو وزارت خارجه ايران، وزارت خارجه فرانسه، وزارت خارجه روسيه، وزارت خارجه پرتغال، وزارت خارجه هلند، هند، آلمان، اسپانيا و ژاپن و در بسياري از موزه‌ها، كتابخانه‌ها و حتي هتلها و يا آرشيوهاي خصوصي چه در كشورهاي عربي مانند مصر و چه كشورهاي غيرعربي، صدها نقشة تاريخي با نام خليج فارس وجود دارد. حت در موزة كبير قاهره كه بر اساس يك لوحه سنگي عظيم، قبل از ميلاد ترسيم شده است و از سال 1903 در كنار اين لوح نصب است به نام خليج فارس برم‌خورم. جالب توجه آنکه مؤسسة يونسكو به عنوان ميراث بشريت به كتابي تحت عنوان نوادر اشاره م‌کند که در سال 1995 بر اساس اسناد كتابخانة اسكندريه چاپ شده است. در ان کتاب ارزشمند همه‌جا با نام زبا خلج فارس روبروهستم. - مؤسسه درياي شرق با كمك دولت كرة جنوبي نيز در سال 2002 كتابي حاوي 100 نقشه تاريخي برا اثبات دعاوي خود در مورد درياي ژاپن (شرق) منتشر ساخت كه در تمامي نقشه‌هائي كه جنوب ايران را دربرگرفته‌اند (عن حدود 45 نقشه) نام خليج فارس ثبت گرديده است. - در آلمان اطلس تاريخي حاوي تصاوير نقشه‌هاي موجود در موزه‌ها و آرشيو اي خصوصي آلمان چاپ شده كه 15 مورد نقشه‌هاي جهان نام خليج فارس را در بر دارد. - حدود 30 اطلس تاريخي مربوط به قرون گذشته خليج فارس را با همين نام ثبت كرده‌اند. از جمله: اطلس توماس هربرت 1628، اطلس پاريس دانشگاه لوساج 1863، اطلس آلمان 1861، اطلس پاريس انويلي 1760 و اطلس جغرافياي مدرن 1890 پاريس که داراي 10 نقشه با ذكر نام خليج فارس است. اين اطلس در مركز اسناد ملي مصر (دار الوثائق قومي) نگهداري مي‌شود و در نقشة شمارة 40 جزاير سه‌گانه با رنگ و متعلق به ايران ترسيم شده است. همچنن م‌توان از اطلس لندن 1873، اطلس ارنست امبروسيوس 1922، اطلس بيلفيلد 1899، اطلس هارمسورث قرن 19 لندن و ... در همن خصوص نام برد. - دايره‌المعارف‌هاي بزرگ جهان مانند فرانسه، دايره‌المعارف بريتانيكا، دايره‌المعارف لاروسكا، امريكانا و ... تمام دايره‌المعارف‌هاي مشهور از قديم تاكنون خليج فارس را با همين واژه ثبت نموده‌اند

جشن های ملی ایران

جشن امردادگان - 7 امرداد جشن شهريورگان - 3 شهریور جشن مهرگان - 16 مهر جشن آبانگان - 10 آبان جشن آذرگان - 9 آذر جشن ديگان - 8 - 15 - 23 دی جشن بهمنگان - 2 بهمن جشن اسفندگان - 5 اسپند جشن شب يلدا - بلند ترین شب سال و آیین میترایی جشن سده - 10 بهمن چهارشنبه سوری - جشن پیش از نوروز جشن نوروز - جشن سپندارمذگان یا جشن زن ایرانی طبق سالنامه زرتشتى، روز اسفند از ماه اسفند يعنى پنجمين روز از اين ماه و بنابر تقويم امروزى، ۲۹ بهمن ماه روز سپاسدارى از جايگاه زنان و مادران است كه مظهر مهر و پاكى و فروتنى هستند. اين جشن مربوط به امشاسپند۱ سپندارمذ۲ است كه حامى زنان درستكار و پارسا است. از اين رو ماه اسفند و به خصوص اين روز (سپندارمذ) جشن زنان بوده و در اين روز مردان به زنان هديه مى دادند. اين روز متعلق به سپندارمذ يا سپنته آرمئيتى است و چون نام روز و نام ماه با هم موافق مى شوند، جشن مى گيرند. اين فرشته در عالم مينوى نماد عشق، محبت، تواضع، بردبارى، جانبازى و فداكارى است و در جهان مادى پاسبان و حامى زنان نيك و پارسا است و تمام خوشى هاى روى زمين در دست اوست. اين فرشته گذشته از پاسبانى زنان پارسا نگهبان و حامى زمين هم است. اين جشن را به دليل نزديكى كشت و كار و فصل بهار به نام «برزگران» نيز مى گويند. در آيين زرتشت ، به دليل برخى ويژگى هاى مشترك زمين با زن همچون آفرينندگى و زايندگى، اين روز به نام «زن و زمين» نام گرفته است. • ديرينگى و آيين هاى باستانى ابوريحان بيرونى مى گويد:«اسفندارمذ ماه روز پنجم آن روز اسفندارمذ است و براى اتفاق دو نام آن را چنين ناميده اند و معناى آن عقل و حلم (بردبارى) است و اسفندارمذ فرشته موكل به زمين است و نيز بر زن هاى درستكار و عفيف و شوهردوست و خيرخواه موكل است و در زمان گذشته اين ماه به ويژه اين روز عيد زنان بوده و در عيد مردان به زنان بخشش مى كردند و هنوز اين مراسم در اسپهان (اصفهان) و رى و ديگر بلدان پهله (غرب و مركز ايران) باقى مانده و به فارسى مزدگيران مى گويند و در اين روز افسون مى نويسند و عوام مويز را به دانه انار مى كوبند و ترياقى خواهد شد كه از زيان گزيدن كژدم ها دفع مى كند و از آغاز سپيده دم تا طلوع آفتاب اين رقيه (افسون) را به كاغذهاى چهارگوش مى نويسد. (...) و بر سر ديوار خانه مى چسبانند و ديوارى را كه مقابل با صدرخانه است خالى مى گذارند و مى گويند: اگر به ديوار چهارم از اين كاغذها بچسبانيم هوام و حشرات سرگردان مى شوند و راهى نمى يابند كه از آن خارج شوند و سرهاى خود را به قصد خروج از خانه بلند مى كنند و خاصيت اين طلسم اين بود كه ذكر شد.» ابوريحان بيرونى در كتاب «التفهيم» از اين روز به عنوان «مردگيران يا مزدگيران» يادكرده كه در اين روز زنان از مردان هديه دريافت مى داشته اند و در واقع اين جشن به زنان اختصاص داشته است. از اين رو، آن را «روز زن در ايران باستان» ناميده اند. حكيم توس در اين باره در شاهنامه چنين آورده است: سپندارمذ پاسبان تو باد ز خرداد روشن روان تو باد در سفره اين جشن جامى از شير و تخم مرغ كه نشانه ماه بهمن است قرار دارد. به جز آنها ميوه هاى فصل به ويژه انار و سيب، شاخه هاى گل، شربت و شيرينى، برگ هاى خشك آويشن با دانه هايى از سنجد و بادام در چهار گوشه سفره قرار مى دهند و مواد خوشبو و كندر بر روى آتش مى گذارند و مقدار كمى از هفت گونه حبوبات و دانه ها كه در جشن مهرگان براى سفارش كاشتن در آن فصل در سفره جشن مهرگان قرار داده اند مى گذارند. از ويژگى هاى اين جشن، استراحت كامل زنان از كار و تلاش و كوشش و فرمانبردارى كامل مردان از زنان بوده است. در اين روز به پاس تلاش يك ساله زنان، مردان وظايف ايشان را بر دوش گرفته و با اين كار، فعاليت هاى يك زن را تجربه مى كردند و در عين حال در اين روز هديه دادن به زن خانه از آداب و رسوم اصلى اين جشن به شمار رفته است.به اين ترتيب از محبت و مهربانى زنان سپاسگزارى مى شود. در اين روز خاص همچنين انجام كارهاى خانه بر عهده مردان است و زنان با پوشيدن لباس هاى نو، مورد تكريم قرار مى گيرند. در مراسم جشن اسفندگان در آيين زرتشت همچنين زنان پاكدامن و پرهيزگار كه به تربيت فرزندان نيك پرداخته اند و اين فرزندان به عنوان شخصى نيك شناخته شده اند، تشويق مى شوند. مطابق عقايد و اصول مذهبى زرتشتيان، سپندارمذ در عالم معنوى نماد مهر و محبت و در جهان خاكى فرشته اى است نگهبان زمين. به همين منظور ايرانيان، در ماه اسفند اقدام به امور اجتماعى و عمرانى عام المنفعه مى كردند. و به حفر قنوات و خشكانيدن مرداب ها و باتلاق ها و آباد كردن زمين هاى باير به وسيله سدبندى رودخانه ها و كشت و زرع و نشاندن درخت مى پرداخته اند. و اجراى اين امور را جزء فرايض دينى خود به حساب آورده و ايمان داشتند كه اگر كسى چنين كارهاى نيكو كند، پس از مرگش در بهشت جاويدان خداوند، منزل خواهد گرفت. در فرهنگ زرتشتى شش فروزه و صفت بين انسان و خداوند مشترك است به گونه اى كه انسان مى تواند با بهره مندى و به كارگيرى هر يك از اين صفت ها به اهورامزدا نزديك تر شود. در بين اين ويژگى ها چهارمين صفت و فروزه سپنته آرمئيتى نام دارد. اين واژه كه فروتنى و بردبارى معنى مى دهد يكى از فروزه هاى اهورايى است كه انسان نيز مى تواند آن را در خود پرورش دهد. در باور ايرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفكر و خردورزى بيشترى است، در برابر آن زن نيز داراى مهر ورزى، عشق پاك، پاكدامنى و از خودگذشتگى فراوان ترى است كه هر يك از اين دو به تنهايى راه به جايى نبرده و حتى روند پويايى گيتى را هم به ايستايى مى كشانند. اگر مردان بدنه هواپيماى خوشبختى اند، زنان موتور آن اند كه پيكره بى موتور و موتور بى بدنه هيچ كدام به تنهايى به اوج سعادت نمى رسند بلكه ذره اى حركت و جنبش هم برايشان ناممكن است. در گاهان ستوده شده، اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به ميزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسيت و قوميت و رنگ و نژاد و از ديدگاه وى همه انسان ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزينش همسر آزاد شمرده و عشق پاك و دانش نيك را دو معيار اصلى مى داند و خوشبختى همسران جوان را در زندگى زناشويى در اين مى داند كه هر يك بكوشند تا در راستى از ديگرى پيشى جويند. از بين زنان و مردان، كسى كه برابر آيين راستى ستايشش بهتر است، مزدا اهورا از آن آگاه است. اين گونه زنان و مردان را ما مى ستاييم... اين زمين را با زنانى كه بر روى آن زندگى مى كنند مى ستاييم. اى اهورامزدا، مى ستاييم زنانى را كه در اثر درستكارى و راستى نيرومند شده اند... ما مى ستاييم مردان و زنان نيك انديشى را كه در هر كشور با وجدان نيك بر ضد بدى قيام كرده يا مى كنند... كدبانوى خانه را كه اشو و سردار اشو هستند مى ستاييم. زن پارسايى را مى ستاييم كه بسيار نيك انديش، بسيار نيك گفتار، بسيار نيك كردار، فرهيخته و يارى رسان شوهر خود و اشو باشد. اى اهورامزدا ما مى ستاييم زنان يارى رسان را اين هماهنگى و ميانه روى، بسيار ارزشمند و قابل توجه است. در زمانى كه در بسيارى از سرزمين ها و فرهنگ هاى جهان باستان، دختر منفور خانواده بود و حتى گاهى پس از زايش بى درنگ زنده زنده به گور مى رفت، در ايران باستان، زن همكار و همفكر مرد در زندگى زناشويى و حتى گاهى در زمينه حقوقى _ دينى و مذهبى _ جنگ و پهلوانى بوده است. در افسانه هاى پيش از زرتشت، سپندارمذ دختر اهورامزداست و در سمت چپ او مى نشيند و بهمن پسر اهورامزداست و سمت راست او قرار مى گيرد. در گاهان از او چون پرورش دهنده آفريدگان ياد مى شود. (يسنا ،۴۶ بند ۱۲) و مردم از طريق اوست كه تقدس مى يابند. (يسنا ،۵۱ بند ۲۱) نام او اغلب مترادف نام زمين است.(ونديداد ،۲ بندهاى ۱۸ و 20) چون زمين زير نظر اوست مى گويد كه به چهارپايان چراگاه مى بخشد. سپندارمذ وقتى كه دزدان و مردان بد و زنان بى ملاحظه آزادانه روى زمين راه مى روند، آزرده مى شود، اما وقتى فرزند پارسايى زاده مى شود، شادمان مى گردد. هماورد داخلى او تروميتى (Taromaiti) «گستاخى» و پرميتى (Pairimiti) «كج انديشى» اند. آرمئيتى _ سپندارمذ به معنى محبت سود رساننده و حلم و تواضع است. اين مقام شريف مقدس را كه پسنديده خود اوست، اهورامزدا به امشاسپند آرمئيتى عطا فرموده و او را خلاصه براى بروز اين صفات در زمين مامور و منصوب داشته تا از آبادى زمين و پرورش آنچه متعلق به زمين است و زمين در صفات مذكور مطيع آرمئيتى و سودرساننده به اهل زمين و نسبت به اهلش حليم و متواضع باشد و تمامى آن صفات در پروردگان زمين بروز مى كند. زمين را آباد، بدى ها و قتل و غارت را معدوم مى سازد و زمين كه آباد شود ارزاق لايق آفريدگان كه روزى دهنده حقيقى مقرر كرده فراهم مى شود و زمين كه آباد شود روح انسان را شاد و مفرح مى نمايد. • نيايش در كتاب گات ها، سروده هاى جاودانه اشوزرتشت از فروزه سپنته آرمئيتى بارها ياد شده و ويژگى هاى آن برشمرده شده است: اى آرمئيتى، اى مظهر ايمان و محبت، آن پرتو ايزدى كه پاداش زندگانى سراسر نيك منشى است به من ارزانى دار - گات ها هات ،۴۳ بند ۱ ... پروردگارا مرا به سوى راستى و پاكى كه نهايت آرزوى من است رهبرى كن تا با پيروى از آرمئيتى مظهر ايمان و محبت به رسايى نايل آيم - هات ،۴۳ بند ۳ ... آرمئيتى نور محبت و ايمان را در دل رادمردان روشن كرده آنان را به سوى حقيقت رهبرى خواهد كرد- هات ،۴۳ بند ۶ • اى مام مهربانم زبان گوياى اسرار اينك كه زمان سپاسدارى از مهر و وفاى توست گنگ مى ماند. در يك سخن مى خواهم بدانى كه آن دست هاى كوچك و جسم ناتوان اكنون كه پرتوان شده است، يكسره تو را سپاس مى گويد. اسفندگان روز مادر، روز زن و زمين و روز گراميداشت همه فروزگان پسنديده و نيكوى انسانى است و اكنون شايسته است ما نيز چون نياكان فرزانه خود اين جشن فرخنده را برگزار كرده و از مهر و مهربانى همه مادران و بانوان ايران زمين سپاسگزارى كنيم و شايد روزى تمام مردمان جهان روز اسفند از ماه اسفند را روز مادر طبيعت (محيط زيست) نام نهادند. پى نوشت ها: ۱ _ امشاسپند = مفرد كلمه امشاسپندان به معنى پاكان بى مرگ است. بهمن، ارديبهشت، شهريور، سپندارمذ، خرداد و امرداد. ۲ _ سپندارمذ، چهارمين امشاسپند سپندارمذ يا سپنته آرمئيتى است. از دو جزء تشكيل شده، سپنته = پاك، آرمئيتى = مهر و عشق. آر + مئيتى = رسا و درست و موافق + انديشه (ى) در آخر اين كلمه علامت تانيث است. (در زبان اوستايى و همچنين زبان هاى فرانسه و عربى صفاتى كه براى زنان به كار مى رود داراى علامت ويژه اى است كه به آن علامت تانيث مى گويند.) سپنته + آر + مئيتى = پاك + درست + انديشه = فروتنى عشق پاك و انديشه رسا صفتى براى زنان. جشن سده واژه سده از ریشه " ست " در زبان پهلوی آمده است و به معنی عدد صد میباشد و هنگامی که ایرانیان سال را به دو قسمت تقسیم کرده بودند - از آغاز فروردین تا پایان مهر را تابستان و از اول آبان تا پایان اسفند را زمستان می نامیدند و هنگامی که صد روز از زمستان میگذشته و روز دهم بهمن فرا می رسیده آن را سده مینامیدند . فلسفه کهن این جشن بر میگردد به پادشاهی هوشنگ شاه پیشدادی و به عبارتی این جشن را میتوان جشن کشف آتش برای اولین بار در دنیا توسط ایرانیان نام داد . بر طبق گفته های تاریخی و شاهنامه فردوسی زمانی که هوشنگ شاه پیشدادی برای شکار به جنگل رفته بوده در میان راه با ماری برخورد میکند و در نتیجه سنگی به طرف مار پرتاپ میکند که سنگ با سنگی دیگر که از جنس خاص بوده تماس پیدا میکند و تولید جرقه مینماید و هوشنگ از این عمل حیرت زده میگردد و در آن زمان برای نخستین بار توسط هوشنگ شاه آتش کشف میگردد ( بیش از 6000 سال پیش ) و به دیگر کشورها هدیه داده می شود و برای نگهداری آن و روشن نگهداشتن آن مکانی به نام آتشکده را می سازند تا اقوام دیگر بتواند از آنجا آتش را برای اسفاده ببرند . متاسفانه عده ای ناآگاه و بی اطلاع و از روی غرض ورزی و کینه توزی های تاریخی آتشکده ایرانیان را محل پرستش خدای ایرانیان نامیدند در حالی که ایرانیان به آتش فقط به عنوان نور اهورامزدا احترام می گذاشتند و تنها و تنها اهورامزدا را خدای واحد خود می پنداشتند . که خوشبختانه اسناد تاریخ گواه این مسئله است و بر همگان آشکار شد که زرشت اولین کسی است که مردم ما را به خدا پرستی ارشاد فرمود . حکیم فیلسوف عمر خیام در کتاب نوروز نامه خود درباره جشن سده می نویسد : هر سال تا به امروز جشن سده را پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آوردند . بعد از آن به امروز این جشن به فراموشی سپرده شد .و فقط زرتشتیان نگهبان سنن باستانی ایران بودند و هستند این جشن باستانی را بر پا ساختند . عنصری شاعر نامدار درباره سده می فرماید : سده جشن ملوک نامدار است زافریدن و از جم یادگار است فردوسی بزرگ در باره سده میفرماید : بر آمد سنگ گران سنگ خرد هم آن و هم این سنگ گردید خرد فروغی آمد پدید از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ جهاندار پیش جهان آفرین نیایش همی کرد و خواند آفرین که او را فروغی چنین هدیه داد همین آتش آن گاه قبیله نهاد یکی جشن کرد آن شب و باده خورد سده نام آن جشن فرخنده کرد. جشن نوروز نوروز نه تنها برجسته ترین و با شکوه ترین جشن ایرانیان است بلکه یکی از کهن ترین جشن های جهان نیز می باشد . یکی از دلایل مهم بودن این جشن این است که با گذشت هزاران سال از زمان آن و با هجومهای مختلف اقوام غارتگر و متهاجم و . . . به ایران هنوز همچون کوهی استوار می باشد و از ارزش آن ذره ای کاسته نشده است . این جشن را برای اولین بار به جمشید شاه نسبت می دهند که در حدود 6000 سال پیش پادشاه ایران بوده است و او بعد از اتمام سازندگی ایران و فارغ آمدن از امور مملکتی جشنی را در اول فروردین که همراه با روزهای نیک و شکوفایی درختان بوده است پایه گذاری می کند . یکی دیگر از دلایل مهم شدن این جشن تولد اشو زرتشت در 6 فروردین ماه می باشد که در 30 سالگی به پیامبری برگزیده شد . این دو رویداد مهم تاریخ ایران مبنای پیدایش جشن ملی نوروز گشته و هزاران سال است که گرامی داشته می شود و خواهد شد . در زمان پادشاهی هخامنشیان مردم عادی و سران کشورهای دیگر در کاخ آپادانا که بار عام بوده است جمع می شدند و از کشورهای دیگر برای پادشاه امپراتوری ایران هدایای مختلفی می آورده اند . داریوش کبیر در نوروز هر سال به معبد بابل می رفته است تا حسن نیت خویش را به ملت مغلوب به اثبات برساند . پادشاهان ساسانی و اشکانی با فر و شکوه خاصی نوروز را گرامی می داشتند . پادشاه با جامه ابریشمی خویش در بارگاه جلوس می کرده است و موبدان زرتشتی با سینی بزرگی که در آن نان – شراب – سبزی – انگشتر – شمشیر – دوات – قلم و . . . بوده است به پیشگاه پادشاه رفته و با گفتن شاد باش سروده معروف زیر را می خواندند : "شاها – به جشن فروردین به ماه فروردین – آزادی گزین بر داد و دین کیان – سروش آورد تر دانایی و بینایی و کاردانی و دیر زیوی با خوی هژبر – شادباش به تخت زرین – انوشه خور به جام جمشید و آئین نیاکان – در همت بلند باش – نیکوکاری و داد و راستی نگهدار – سرت سبز و جوانی چون خوید – اسبت کامکار و پیروز جنگ – تیغت روشن و کاری به دشمن – بازت گیرا و خجسته به شکار – کارت راست چون تیر – سرایت آباد و زندگی بسیار باد ". جشن ارديبهشتگان آورد جشن ارديبهشتگان ارديبهشت آمدو عالم بهشت شد عالم بهشت از دم ارديبهشت شد جشن ارديبهشتگان كه يكی از جشن های بزرگ ایرانیـــان است ، با برابری روز و ماه ارديبهشت، يعنی دوم اريبهشت ماه تقويم فصلی هماهنگ است.اين روز بزرگ يادآور فروزهء اهورايی ارديبهشت يا اشه وهيشته و ويژگی های آن يعنی بهترين راستی و پاكی می باشد.ارديبهشت، دومين امشاسپند، دارای انگاره ای مادی است به نام آتش يا آذر، فروغی خدا داده كه گرمی بخش و فروزان و پاك كننده و در يك كلام زندگی بخش است و پرتوهای نورانی آن هستی را از نيستی جدا می گرداند وراست را از دروغ باز می شناساند. پس بجاست كه آتش را نموداری از آن داده بزرگ بدانيم. بهترين راستی برترين نعمتی است كه دست يابی به آن يعنی پيروزی بزرگ و اين پيروزی شايسته جشنی است بس بزرگتر با نام جشن ارديبهشتگان يا جشن اخلاق.چه زيباست در اين روزخجسته با پوششی سپيد در كنار فروغ آتش به درگاه اهورامزدا نيايش بريم و پاكی درون و برون را با رشته شادی و سرور به هم پيوند دهيم. جشن تیرگان در ماه تیر هنگامی که روز تیر فرا می رسد ( 13 تیر ) ایرانیان جشن تیرگان را برگزار می نمایند . این جشن مانند تمام جشن ها در نزد ایرانیان فلسفه ای تاریخی و ملی دارد که باعث افتخار هر ایرانی می گردد . طبق اسناد تاریخی و شاهنامه فردوسی هنگامی خاک زیادی از ایران در زمان پادشاهی منوچهر توسط تورانیان اشغال شده بود جنگی بین این دو کشور درگرفته که مدت ها به طول انجامید و در نهایت هر دو طرف تصمیم به صلح می نمایند که قرار صلح بر این می شود که مرز ایران و توران توسط یک تیر مشخص گردد . و از آنجا که در زمان منوچهر شاه کسی جر آرش کمانیگر برتر و شایسته تر از بقیه نبود مسئولیت آن را بر عهده آرش می نهند و او بر فراز کوه دماوند رفته و با تمام نیرو و حس وطن پرستی تیری را رها می کند که در کنار رود جیحون بر روی درختی می نشیند و آنجا مرز ایران و توران میگردد . گفته شده است که بعد از پرتاب تیر آرش فوت می شود و به جهت میهن پرستی و حس ایران دوستی اش به تاریخ می پیوند به طوری که هنوز بعد از گذشت سالیان دراز آرش را مردم یکی از قهرمانان ایران می دانند . جشن مهرگان مهرگان بعد از نوروز رده دوم را از نظر اهمیت جشن ها دارا می باشد . از آنجا که نوروز آغاز سال جدید می باشد - مهرگان هم آغاز فصل زمستان است . این جشن روز مهر از فصل مهر می باشد ( 16 مهر ) . فلسفه این جشن مهم ایرانی به دوران اژی دهاک (ضحاک) باز می گردد . ضحاک و اقوام او مدت های مدیدی بر ایران حکومت می کردند و عده کثیری از جوانان ایران زمین را به قتل رسانده بودند و مردم از ظلم و جنایات آنان به تنگ آمده بودند . در آن زمان کاوه آهنگر از میان مردم بر خواست و با برافراشتن چرم آهنگری خود که بعدها درفش کاویانی نام گرفت رهبری براندازی ضحاک را بر عهده می گیرد و او را با یاری مردم در کوه دماوند زندانی می کنند و به ظلم او پایان می دهند . به گفته های زیادی در تاریخ پرچم ایران نیز پس از کاوه آهنگر پدید آمد و درفش کاویانی به پرچم ملی ایرانیان مبدل گردید . سپس با آرا و پشتوانه مردم و کاوه آهنگر فریدون را بر تخت شاهی ایران نشاندند و ایرانیان زندگی را با آرامش سپری نمودند . گفته شده است که تاجگذاری اردشیر بابکان موئسس شاهنشاهی ساسانیان مقارن بوده است با جشن مهرگان . زیرا هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان این جشن را از بزرگترین جشن های ملی می دانستند . بعد ها آغاز فصل مهر و آغاز مدارس را به احترام جشن مهرگان شروع نمودند و آنرا جشن فرهنگی مهرگان نامیدند . ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه درباره جشن مهرگان می نویسد : در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاوه آهنگر شتافتند و فریدون را بر تخت شاهی قرار دادند . سپس ضحاک را در کوه های دماوند زندانی نمودند و مردمان ایران را از گزند او آزاد ساختند . بنی امیه با تعصب ضد ایرانی خود که از افراطیون اسلامی بود زرتشتیان ایران را در روز مهرگان وادار می ساخت تا هدایایی بسیاری به او تقدیم کنند . جرجی زیدان در کتاب تمدن اسلامی مقدار این باجها و هدایا را پنج تا ده میلیون درهم ذکر کرده است . جشن مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر افزا ای نگار مهر چهر مهربان مهربانی کن و به جشن مهرگان و روز مهر مهربانی به – به روز مهر و جشن مهرگان

کــــــــــــــــــــــــــــــوروش کـــــــــــــبیر

جشن و سرور برپاست. جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ... ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند... *** این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!! - چه دیده اید سرور من؟ : یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود! - چه کسی خودش بود سرور من؟ : کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گُسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً! *** ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد. اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات. یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد. آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من. آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود. کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گِلی نوشته شد و همینک نیز موجود است. آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند. کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد. ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد. کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.

وصیت نامه کوروش کبیر

اینک من از دنیا میروم ولی بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام ميباشند. جانشین من خشایار شا باید مانند من در نگهداری این کشور ها بکوشد و راه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و دين و فرهنگ آنان را محترم بشمارد. اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور زر در خزانه ی پادشاهی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد . زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به اندوخته نیز هست . به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در نخستين فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن . ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط گوناگون کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه خراب شود و تو باید پس از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله پس از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود . ای فرزند، هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده ی ناروا نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی . کانالی که من میخواستم بین رود نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند . اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است گناهکاران را تنبیه کند . اندرز دیگر من به تو این است که هرگز دروغ مگو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت پادشاهی و انسان هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت . افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند . امر آموزش را که من آغاز کردم ادامه بده وبگذار مردم تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه خرد و دانش آنها بیشتر شود ودر اينصورت، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره پشتيبان کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر كیش که میل دارد پیروی نماید . پس از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غرور وخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اینکه بتواند تابوت تو را ببیند . زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد . هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده . عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان پس از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان بخشش است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای . بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است کوروش پس از مرگ در پاسارگاد واقع است ودارای ابعادی برابر 2/30متر در 3/8متر وارتفاع 2/10متر است ودر آن سنگی بوده که بر آن نوشته شده بود : ای رهگذر من کوروش هستم . من امپراطوری جهان را به پارسیان دادم . من برآسیا فرمانروایی کردم . بر این گور رشک مبر گویند اسکندر بی اندازه برای کوروش احترام قائل بود وهنگامی که دانست به قبر او دستبرد زده اند عامل این کار راکه مردی سرشناس بنام پلی ماک وازاهالی پلا درمقدونیه بود راکشت او هنگامی که داخل مقبره شد دید جز یک سپر پوسیده ودوکمان سکایی ویک شمشیر چیز دیگری وجود ندارد او تاجی از زر روی قبر گذاشت وشنل خود راروی قبر کوروش انداخت وخارج شد .ودستور داد کتیبه ای یونانی زیر کتیبه کوروش حک کنند

تو کیستی

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم . تو چیستی که از موج هر تبسم تو بسان قایق سر گشته روی گردابم تو را کدام خدا‌؟ تو از کدام جهان ؟ تو در کدام کرانه ؟ تو از کدام صدف ؟ تو در کدام چمن ؟ همراه کدام نسیم ؟ تو از کدام سبو ؟ من از کجا سر راه تو آمدم ؟ ناگاه چه کرد با من آن نگاه شیرین آه مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه ، کدام نشائه دویده است از تو در تن من که ذره های وجودم تو را میبینند به رقص می آیند ، سرود می خوانند چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذار یک سخن با تو به من بگو مرا از دهان شیر بگیر به من بگو برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر تو را به هر چه گویی به دوستی سوگند هر آنچه از من خواهی بخواه صبر مخواه که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه تو دوردست امیدی و پای من خسته است . همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته

ازمن بگیر

نان را از من بگير ، اگر ميخواهي ،هوا را از من بگير ، اماخنده ات را نه . گل سرخ را از من بگيرسوسني را كه ميكاري ، آبي را كه به ناگاهدر شادي تو سرريز ميكند ، موجي ناگهاني از نقره راكه در تو ميزايد . از پس نبردي سخت باز ميگردمبا چشماني خستهكه دنيا را ديده استبي هيچ دگرگوني ، اما خنده ات را كه رها ميشودو پرواز كنان در آسمان مرا ميجويدتمامي درهاي زندگي رابه رويم ميگشايد . عشق من ، خنده تودر تاريك ترين لحظه ها ميشكفدو اگر ديدي ، به ناگاهخون من بر سنگفرش خيابان جاري ست ،بخند ، زيرا خنده توبراي دستان منشمشيري است آخته . خنده تو ، در پاييزدر كنار درياموج كف آلوده اش رابايد برفرازد ، و در بهاران ، عشق من ،خنده ات را ميخواهمچون گلي كه در انتظارش بودم ، گل آبي ، گل سرخكشورم كه مرا ميخواند . بخند بر شببر روز ، بر ماه ،بخند بر پيچاپيچخيابان هاي جزيره ، بر اين پسر بچه كمروكه دوستت دارد ، اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم ، آنگاه كه پاهايم ميروند و باز ميگردند ،نان را ، هوا را ،روشني را ، بهار را ، از من بگيراما خنده ات را هرگزتا چشم از دنيا نبندم

بوسه

ببین كه چگونه لبهای ساكتم در شهوت بوسیدن لبهای معصوم تو سكوت كرده اند ، شاخه گل سرخی به روی چشمانت میگذارم و با چشمانی بسته برای اولین بار تو را میبوسم ، آن هنگام كه هر دو در شهوت تن غرق بودیم دیدی كه خداوند میخندید ، خداوند خوشحال شده بود ، خداوند خوشحال شده بود . پس بیا نترسیم و تا ابد لبهایمان را به هم گره بزنیم تا ابد . ای تنها منجی من ، مرا تنها مگذار ، اگر آسمان شوی برایت زمین خواهم شد تا به رویم بباری ، برای چشمان معصومت نگاه خواهم شد و برای گوشهایت صدا ، برای نفسهایت گلو خواهم شد و در رگهایت از خون خود خواهم دمید ، و پس از مرگت نیز برای جسد ت كفن خواهم شد ، مرا تنها مگذار ، مرا تنها مگذار . روزی كه خداوند تو را می آفرید از او زمان مرگت را پرسیدم ! میدانی چرا ؟ برای اینكه پیش از تو بمیرم و هیچ گاه مرگت را نبینم . میخواهم تا همیشه برایم زنده باشی تا همیشه . تو دیگر تنها نیستی ، خانه ای خواهم ساخت برایت ، از استخوانهایم برایش ستون و از پوستم برایش سقفی ، قلبم را با برق شكاف میان سینه هایت میشكافم واز گرمی خون رگهایم برای شبهای تاریك تنهاییت آتشی می افروزم و تا همیشه در كنارت میسوزم تا همیشه . . . و در عوض فقط از تو میخواهم گونه های خیسم را پاك كنی

رابرت برشت

چه سود نیکی را هنگام که نیکان سرکوب می شوند؟ چه سود آزادی را هنگام ازاد مردان در بند می زنید ؟ چه سود دانایی را هنگام که نادانان نانی به چنگ می آورند . که همگان نیازمندند بدان؟ به جای آنکه تنها خود نیک باشید بکوشید طرحی در اندارید که نفس نیکی ممکن گردد . تا دیگر نیازی به نیکی نباشد به جای آنکه تنها خود آزاد باشید بکوشید طرحی در اندازید که نفس آزادی ممکن گردد تا همگان آزاد باشند و نیازی به آزادی نباشد به جای آنکه تنها خود خردمند باشید بکوشید طرحی در اندازید که نابخردی را از جهان بر اندازید تا کسی را زین کالا هیچ بهره نباشد .

عاشقانه ها

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای بروی چشم من گسترده خویش شایدم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز الودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من اتشی در سایه مژگان من ای زگندمزارها سر شارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر جز درد خوشبختیم نیست ای دل تنگ من و این بار نو؟ هایهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم هر کسی را تو نمی انگاشتم درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سر نهادن بر سینه دل سینه ها سینه الودن به چرک کینه ها در نوازش نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نهادن در کف طرارها گمشدن در پهنه یازارها اه ای با جان من اویخته ای مرا از گور من انگیخته چون ستاره با دو بال زرنشان امده از دور دست اسمان از تو تنهائیم خاموشی گرفت پیکرم بوی هم اغوشی گرفت جوی خشک سینه ام را اب تو بستر رگهام راسیلاب تو درجهانی اینچنین سرد و سیاه با قدمهایت قدمهایم براه ای به زیر پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گیسویم را از نوازش سوخته گونه هایم از هرم خواهش سوخته اه ای بیگانه با پیراهنم اشنای سبزه زاران تنم اه ای روشنان طلوع بی غروب افتاب سرزمین های جنوب اه اه ای سحر شاداب تر از بهاران تازه تر سیراب تر عشق دیگر نیست این این خبر گیست چلچراغی در سکوت و تیر گیست غشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم من نیستم حیف از ان عمری که با من زیستم ای لبانم بوسه گاه بوسه ات خیره چشمانم به راه بوسه ات ای تشنج های لذت در تنم ای خطوط پیکرت پیراهنم اه میخواهم که بشکافم ز هم شایدم یکدم بیالاید به غم اه میخواهم که بر خیزم ز جای همچو ابری اشک ریزم هایهای ای دل تنگ من و این دود عود؟ در شبستان زخمه های چنگ و رود؟ این فضای خالی و پروازها؟ این شب خاموش و این ارزوها؟ ای نگاهت لای لائی سحر بار گاهوار کودکان بیقرار ای نفسهایت نسیم نمیخواب شسته از من لرزه های اظطراب خفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعماق دنیای من ای مرا با شور شعر امیخته اینهمه اتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به اتش سوختی

هزاران بار .......

هزاران بار خندیدم
شاد شدم , شاد کردم
و فقط یک بار بود که گریستم
و آن لحظه ای بود که شکستم
از درون فرو ریختم و فرو ریخت اشکهایم
اشکهایی که می پوشاندم در زیر نقاب تزویر
و همچنان زندگی می کردم
با اینکه مدتها بود مرده بودم
و دفن شده بودم در کالبدم کالبدی از جنس خاک
خاکی که ذره ذره وجودم را می بلعید
و من محو می شدم ولی همچنان می گریستم
و می شکستم و زندگی می کردم

تو را مي خواهم

تو را مي خواهم چه مهرباني تو يگانه ترين عشق زندگيم من از گفتن نام تو هرگز سيراب نخواهم شد تو براي من تاج عشق را بر سر نهادي و جمله هاي عاشقي را بر من جاري ساختي تو برايم نسيم بهاري و مرغان زيباي عشق را به ارمغان آوردي تو كسي بودي كه كابوسهاي شبانه ي مرا به روياهاي شيرين عاشقي تبديل ساختي و خاطرات سبز و پر طراوت را برايم بوجود آوردي ، تو پاكترين و زلال ترين عشق دنيا را به من هديه كردي ، تو مرا از داشتن انديشه هاي حقير جدا ساختي و به من اجازه دادي كه نقش زيباي عشق را در قلب تو زيرو رو كنم ...... پس حالا بدان اي نازنين من ،اين دل ديوانه ي توست ،اين دل مجنون خود راهمچو موجهاي خروشان به صخره هاي قلب مهربان تو ميكوبد خدايا چگونه مي توان در برابر طغيان اين عشق سكوت كرد و او را ناديده گرفت ؟ مي خواهم براي تو خورشيد بهاري باشم.مي خواهم كه بر آسمان عشقت ببارم مي خواهم كه از عشق تو براي همگان بگويم .مي خواهم كه فرياد دوست داشتنم در افق بپيچد.تو حس گمشده ي مني و من از داشتن چنين حسي بر خود مي بالم چراغ عشقت را برايم روشن ساز و مرا از تاريكي محض رها كن به تمامي مقدسات عالم سوگند كه هرگز خود را در انتهاي فرصت قرار نخواهم داد و هميشه دستهاي ملتمس خود را به سوي تو گشوده خواهم كرد، پس تو را قسم به خالق دوست داشتنها تو را قسم به خالق زيباييها مرا در برابر بن بست قلبت قرار مده تا بتوانم در جاده هاي خوشبختي دلت قدم بگذارم بگذار كه خود را درازدحام كوچه هاي عاشقي تو گم نمايم تو را مي خواهم ،پس بيا با آمدنت رويايي ترين روزها را براي خود بسازيم و باغچه ي دلمان را از شقايقهاي عاشق پر سازيم و آنها را با اشك عاشقي خود آبياري نماييم مي خواهمت مي خواهمت اي همنفس من

همانند بهاری تو

ســـــلام بــــر تـــــو سلام بر تويي كه همانند بهاري
زيبا از راه رسيدي و تاريكي و سردي زمستان را از من ربودي
و در قلب يخ زده ي من شكوفه هاي عشق و محبت را روياندي
سلام بر تو ، بر تويي كه صداي نجواي مرغان عشق را به گوش من رسانيدي
و آن را براي من زمزمه كردي و آواز گم شدن كينه و نفرت را براي من سرودي
سلام بر تو ، بر تويي كه پنجره ي دلم را به سوي قلمرو سبز دوست داشتن ها باز كردي
و مرا در دشت عاشقي رها ساختي ،
تويي كه نگاه مضطرب مرا ربودي و نگاه شيرين عشق را جايگزين آن كردي .
سلام بر تو ، بر تويي كه شكافهاي زخمي و كهنه ام را با پوششي از عشق مرحم بخشيدي
و از التهاب و پريشاني آن كاستي و تيره ترين لحظات زندگيم را با حبابهاي رنگين قلب مهربانت روشني بخشيدي و انزواي مرا به محفلي آشنا و پر نور تبديل ساختي سلام بر تو ، بر تويي كه حلقه ي محبت را بر دست من آويختي و بام دل ابري مرا آفتابي نمودي و عطر معطر عشق خود را در دلم پراكنده ساختي تويي كه روح سرگردان مرا به آرامش ابدي رساندي و نيمه ي نا تمام مرا تمام كردي و هم نفس روزهاي بي كسي من شدي سلام بر تو ، بر تويي كه واژه هاي دوست داشتن را نثار قلب سوخته ام كردي و با دستان گرمابخشت بر گیسوان من تاجی از گلهای یاس و مریم را نشاندی...
تویی که با ترانه های عاشقی بر آوای ظریفم قدم نهادی.......
و آنگاه بود که دلم گفت: نگاه کن....
گوش کن جلوه های مهتابی را و زمزمه های عاشقی را و نگذار که هرگز از تو دور شوند در آن زمان بود كه به آواي دل گوش جان سپردم
و از اعماق وجودم فرياد كشيدم كه : دوسـتـت دارم

ایران,مادها و هخامنشی ها

ایران,مادها و هخامنشی هامادها اسب هاي زيبا و خوش اندامي پرورش مي‌دادند و به يوناني ها مي‌فروختند. يونجه، كه خوراك اسب و جانوران اهلي ديگر بود، در زمان داريوش بزرگ از ايران به اروپا برده شد. • به اسب در زبان عربي فَرَس گفته مي شود كه به معناي" از فارس آمده" است و مشخص مي‌كند اسب مشهور عربي، ريشه‌ي ايراني دارد. • مادها باغ هاي باصفايي در اطراف دره الوند ايجاد كرده بودند كه به زبان پارسي باستان به آنها پر ديس مي‌گفتند. اين وازه به زبان يوناني راه يافت و به صورت پارادايز درآمد كه به معناي بهشت است. • ارابه هاي مرگبار هخامنشي در محل محور چرخ خود دو تيغه داس مانند داشتند كه هنگام جولان دادن ارابه‌رانان در ميدان كارزار، پيكر سربازان دشمن را قطعه قطعه مي‌كردند. • بانكداري مهم ترين نوآوري اقتصادي ايرانيان بود. بانكداري به صورت صندوق امانات و دادن وام آغاز شد و به تدريج به پشتوانه طرح‌هاي بزرگي مانند حفر قنات‌هاي طولاني تبديل شد. • هلو از طريق ايران به روم و از آن جا به سراسر اروپا برده شد. در فرهنگ انگليسي وازه Pech به عنوان هلو آمده است كه از وازه‌ي Persia به معناي فارس گرفته شده است. • در بيشتر نوشته هايي كه از دوران هخامنشي برجاي مانده است، ايرانيان از دو صفت دروغگويي و قرض كردن منع شده اند. ايرانيان دروغ را بدترين گناه مي دانستند و به اين جهت از قرض گرفتن واهمه داشتند كه مبادا به خاطر بدهكاري دروغ بگويند. • آريوبرزَن سردار شجاع ايراني و سربازان دليرش در محل بند فارس، در كوه‌‌كيلويه، به پيشواز سپاهيان اسكندر رفتند و تا آخرين قطره خون با آنان جنگيدند و در راه ميهن جان باختند. مهم ترين رويدادهاي ايران باستان حدود 1000-1100 پيش از ميلاد، چادرنشينان آريايي، نياكان مادها و پارسيان، به سوي ايران سرازير شدند. حدود 885 پيش از ميلاد، آشوريان به سرعت بر بيشتر خاور نزديك مسلط شدند. 625 پيش از ميلاد، هوخشتره بر تخت ما د جلوس كرد و به ساماندهي ارتش مشغول شد. 612 پيش از ميلاد، مادها به كمك بابلي ها پايتخت آشور را فتح كردند. 599 پيش از ميلاد، كوروش دوم، كوروش كبير، به دنيا آمد. 558 پيش از ميلاد، كوروش كبير پادشاه پارس شد. 550 پيش از ميلاد، كوروش بر امپراتوري ماد مسلط شد. 546 پيش از ميلاد، كوروش پايتخت ليدي، سارد، را فتح كرد. 539 پيش از ميلاد، ارتش كوروش بابل را تسخير كرد. 525 پيش از ميلاد، كمبوجيه دوم، فرزند كوروش، مصر را جزو قلمرو ايران كرد. 522 پيش از ميلاد، فردي ادعا مي‌كند پسر كوچك كوروش است، پسري كه پيش‌تر كمبوجيه او را كشته بود. به زودي كمبوجيه با وضع مشكوك كشته مي‌شود. پس از مدتي، نجيب‌زادگان ايراني، غاصب را به قتل مي‌رسانند و داريوش را به پادشاهي بر مي‌گزينند. 512 پيش از ميلاد، داريوش از تنگه بُسفُر عبور كرد و به اروپا وارد شد. 490 پيش از ميلاد، سپاه ايران در دشت ماراتون از آتني ها شكست خورد. 480 پيش از ميلاد، خشايارشاه بر تنگه داردانل پل زد و آتن را فتح كرد. 334 پيش از ميلاد، اسكندر از تنگه داردانل عبور مي كند و به ايران يورش مي‌برد

درآغاز هیچ نبود

درآغاز هیچ نبود, تنها کلمه بود, و آن کلمه خدا بود." و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود, و خدا بود و با او, عدم و عدم" نبودن" مطلق است اما خدا" بودن" مطلق بود. و خدا آفریدگار بود ودوست داشت بیافریند: زمین را گسترد ودریاها را از اشک هایی که در تنهائی اش ریخته بود پر کرد و کوههای اندوهش را- که در یگانگی دردمندش بر دلش توده گشته بود- بر پشت زمین نهاد, و جاده ها را- که چشم به راهی های بی سود و بی سرانجامش بود- بر سینه ی کوه ها و صحراها کشید, و از کبریائی بلند و زلالش آسمان را بر افراشت و دریچه ی همواره فرو بسته ی سینه اش را گشود, و آه های آرزومندش را- که در آن از ازل به بند بسته بود- در فضای بیکرانه ی جهان رها ساخت. و در ششمین روز ,سفر تکوینش را به پایان برد. و با نخستین لبخند هفتمین سحر "بامداد حرکت" را آغاز کرد... و خداوند خدا ,هر بامدادان از برج مشرق بر برج آسمان بالا می آمد و دریچه صبح را می گشود ,جهان را می نگریست و همه جا را می گشت و... هر شامگاهان با چشمی خسته وپلکی خونین,از دیواره ی مغرب فرو می آمد و نومید و خاموش ,سر به گریبان تنهایی غمگین خویش فرو می برد وهیچ نمی گفت. اما... خدا همچنان تنها ماند و مجهول و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس! و در آفرینش پهناورش بیگانه. می جست و نمی یافت. آفریده هایش او را نمی توانستند دید,نمی توانستند فهمید, می پرستیدندش اما نمی شناختندش و خدا چشم به راه آشنا بود. پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گوناگونش غریب مانده است. در جمعیت چهره های سنگ و سرد,تنها نفس می کشد. کسی"نمی خواست", کسی "نمی دید",کسی"عصیان نمی کرد", کسی درد نداشت, کسی نیازمند نبود...و... و خداوند خدا, برای حرفهایش, باز هم مخاطبی نیافت! هیچکس او را نمی شناخت , هیچکس با او "انس" نمی توانست بست "انسان" را آفرید! و این, نخستین بهار خلقت بود. "علی شریعتی"

اشكانيان

اشکانیان (250 ق. م 224 م) که از تیره ایرانی پرنی و شاخه‌ای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبه‌های داریوش پرثوه آمده است که به زبان پارتی پهلوه می‌شود. چون پارتیان از اهل ایالت پهله بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می‌‌توان خواند. ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای خزر و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود می‌‌شد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای خزر می‌‌زیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند. این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگ‌های ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگ‌های خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.

عاشق او

شد كوچه به كوچه جستجو عاشق او شد با شب وقتي گريه روبرو عاشق او پايان حكايتم شنيدن دارد من عاشق او بودم او عاشق او دل عاشق پر از رنگ وقتي ريا دوست نداشت يك لحظه تو را زمن دوست نداشت اي اينه دار خلوتم باور كن اندازه من كسي تو را دوست نداشت ما خلوت رخوت زده مردابيم تصوير سراب تشنگي در آبيم عالم گفتي به وسعت بي خبري است اي خواب تو بيداري و ما در خوابيم آن روز هوا هوايي بي صبري شد خورشيد اسير ظلمتي صبري شد روزي كه دلم هواي باريدن داشت تا آه كشيدم اسمان ابري شد ما وقت نگاه را مي دانستم ارزش چشم ها كمي دانستيم كز تا بي دست ها وقتي بي مهري سنگ ما آينه بوديم وقتي نمي دانستيم من : دهكده ها بنفس حقايق هستند او : مردم دِه با تو موافق هستند ناگاه صداي خيس رعدي پيچيد باران كه باريد همه عاشق هستند .