۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

سلسله هخامنشيان

اگر راجع به زندگينامه کوروش بزرگ بخواهيم بنويسيم و روايات و گفته های مورخان ايرانی و يونانی را به رشته تحرير در بياريم چند جلد کتاب ميشود و بصورت خيلی خلاصه و اجمال به سرگذشت کوروش بزرگ میپردازيم. بعد از اينکه نينوا پايتخت اشور ويران شد/ ديگر يک قدرت مرکزی در اشور وجود نداشت که ايران را مورد تاخت و تاز قرار دهد ولی گاهی بعضی از افراد اشوری به خاک ايران حمله ور ميشدند و از جمله عده ای از اشوريها در منطقه ای که امروز به اسم کرمانشاه خوانده ميشود مبادرت به دستبرد ميکردند و کوروش که ان موقع در ارتش استياژ شاه ماد بود و فرمانده يک لوش يعنی پنجاه سرباز را داشت مامور قلع و قمع انان شد و ماموريت خود را به اتمام رسانيد و مردان اشوری دستگير شدند و پنجداکها يعنی به اصطلاح امروز سرجوخه ها ميخواستند سر اسيران را از بدن جدا نمايند و به همدان ببرند و کوروش مانع شد. کوروش گفت اينها اسير هستند و اسير را نبايد به قتل رسانيد و اگر ما اسيران را به قتل برسانيم چه تفاوت بين ما و اشوريان است که اسيران را به قتل ميرسانند يا کور ميکنند؟؟ هر زمان که قشون کشی بود استياژ از قشون سان ميديد / ارتش به فرماندهی هارپاگوس در يک جلگه وسيع و مسطح صف بست و افسران مقابل واحهای خود قرار گرفتند و از جمله کوروش که فرمانده يک گروهان بود مقابل گروهان خويش ايستاد. استياژ سوار بر اسب اهسته از مقابل واحدهای قشون عبور ميکرد و هارپاگوس فرمانده قشون در قفای او می امد و فرماندهان واحدها را نام ميبرد تا اينکه به کوروش رسيد. قبل از اينکه هارپاگوس نام فرمانده را ببرد چشمهای استياژ بصورت کوروش دوخته شد و عنان اسب را کشيد. استياژ بدون پلک زدن کوروش را می نگريست و افسر جوان هم چشم از پادشاه بر نميداشت/ ولی نه از روی خيرگی بلکه برای اطاعت از ايين سربازی / زيرا مقرر بود که فرمانده کل يا افسر مافوق يک افسر مادون يا يک سرباز را مينگرد افسر مادون يا سرباز هم بايد چشم به چشم فرمانده بدوزد. استياژ پرسيد ای جوان اسم تو چيست؟ فرمانده گروهان جواب داد پادشاها اسمم کوروش است. استياژ پرسيد پدرت کيست؟ افسر جوان گفت پادشاها همه ميگويند که من پدر خود را نميشناسم. کوروش که ميدانست اگر هويت واقعی خود را بروز بدهد کشته خواهد شد جوابی داد که دروغ نبود. استياژ خطاب به فرمانده ارتش گفت: هارپاگوس اين جوان طوری به کمبوجيه شبيه است که من وقتی او را ديدم به خود گفتم که پسر کمبوجيه است يا برادرش.بعد پادشاه ماد از کوروش پرسيد که ايا تو با کمبوجيه داماد من نسبتی داری؟ کوروش گفت پادشاها من هرگز او را نديدم. اين جواب هم راست بود و کوروش هيچگاه پدر خود را نديده بود. بصورت خلاصه استياژ به اين مسئله شک برد و به هارپاگوس ماموريت داد که بفهمد پدر کوروش کيست / هارپاگوس کوروش را به کاخ فراخواند و متوجه شد او همان پسر ماندان دختر استياژ و همسر کمبوجيه امير پارس است که برای نابودی او را ميت ری داتس داده بود. هارپاگوتس ميدانست اگر پادشاه ماد مطلع شود که کوروش نوه خود اوست به خاطر اهمال خود هارپاگوس را به قتل ميرساند به همين علت کوروش را به همراه دو افسر ديگر بعنوان طلايه دار به فارس فرستاد. و کوروش بعنوان افسر طلايه دار پادشاه ماد پيش کمبوجيه پدرش رفت . از ان طرف هم استياژ متوجه رفتن کوروش گرديد و متوجه شد که کوروش نوه خود اوست و به همين مناسبت پسر هارپاگوس بنام کدن را بطرز فجيعی به قتل رساند . کوروش به همراه پدرش سه سال با استياژ جنگيد. در قسمت بعدی چگونگی به قدرت رسيدن کوروش و همچنين مابقی سرگذشت کوروش را به رشته تحرير مياورم در خصوص وقايع جنگ سه ساله کوروش بزرگ با استياژ اطلاعات درست و کاملی وجود دارد که راجع به به سازمان قشون او و شماره افسران و سربازان و پزشکان و دامپزشکان و طباخان است. در اغاز جنگ کوروش سی هزار و سيصد و سی و سه نفر سرباز داشته / که در ان ارتش بيست پزشک و ده دامپزشک به کار اشتغال داشتند و فزونی شمار پزشکان نسبت به دامپزشکان نشان ميدهد که کوروش برای جان سربازان پيش از دواب قايل به ارزش بوده است. نکته ای که بايد ذکر شود اينکه در ارتش کوروش در پايان جنگ سه ساله با استياژ مقرراتی جالب توجه برای بهداشت وجود داشته که حتی امروز هم که قرن بيست و يکم ميلادی است توليد تحسين و حيرت ميکند و ان اينکه هنگام مسافرت / سربازان کوروش اب را می جوشانيدند و بعد از اينکه خنک ميشد در قمقمه های خود ميريختند و می نوشيدند و معلوم ميشود که اين رسم ان موقع در فارس متداول بوده / چون بعيد است که خود کوروش که ان موقع هنوز در عنفوان بود به راز جوشانيدن اب پی برده باشد. عاقبت کوروش بزرگ در بهار سال ۵۵۳ قبل از ميلاد استياژ را بکلی شکست داد و وارد شهر اکباتان گرديد . خود کوروش ميگويد : وقتی استياژ بر اثر محاصره شدن مجبور گرديد تسليم شود من سپردم که با وی به احترام رفتار کنند زيرا عقيده دارم که با هر پادشاه بايد به احترام رفتار کنند و از ان گذشته استياژ جد مادری من بود و هر گاه نسبت به او بی احترامی ميکردند به منزله توهين نسبت به من محسوب ميگرديد.هنگاميکه وارد کاخ استياژ شدم دختری که يک دسته گل سرخ معطر در دست داشت به استقبال من امد و ان دسته گل را به من داد و گفت به خانه ما خوش امدی... گفتم ای دختر تو کيستی؟ او گفت من دختر استياژ هستم. پرسيدم ايا خواهرت ماندان را ميشناسی؟ او گفت چگونه ممکن است که من خواهر بزرگم ماندان را که همسر کمبوجيه بود نشناسم و ايا راست است که کمبوجيه در جنگ کشته شده؟ گفتم بلی ای دختر پدر من کمبوجيه سال گذشته در جنگ با پدر تو کشته شد. بعد از او پرسيدم اسم تو چيست؟؟ او جواب داد نام من (( امی تيس)) است. گفتم : هم اسم تو گل سرخ است و هم برايم گل سرخ اوردی. امی تيس که بقول خود کوروش همسر او و ملکه ايران شد . او دختری بسيار زيبا و با نشاط بود. واضح است که امی تيس دختر کوچک استياژ خاله کوروش بود و پادشاه ايران با خاله خود ازدواج کرد ولی در ان موقع اين ازدواج مشروع و قانونی به شمار ميرفت و کوروش مبادرت به کار خلاف نکرد کوروش از زمانی که پادشاه ماد و پارس يعنی پادشاه ايران شد با همه سر صلح داشت و می خواست با تمام ملل جهان با مسالمت زيست نمايد و همزيستی مسالمت اميز را اول مرتبه کوروش در جهان متداول کرد و بدان عمل نمود . کوروش بعد از اينکه پادشاه ايران شد مبادرت به ساختن اولين شهر نمونه کرد که بعد شهرهای ديگر ايران/ همچنان در دوره سلطنت کوروش از روی ان شهر نمونه ساخته شد. شهر نمونه مزبور که اينک خرابه هايش نزديک قريه ای به اسم مشهد مرغاب در فارس است به اسم پازارگادس خوانده ميشد که امروز بيشتر انرا پاسارگاد ميگويند. خرابه های شهر پاسارگاد امروزه دو کيلومتر و نيم طول و هفتصد متر و در بعضی نقاط هشتصد متر عرض دارد/ ولی اين خرابه ها بازمانده تمام شهر پاسارگاد نيست بلکه فقط بازمانده کاخ سلطنتی ميباشد و شهر پاسارگاد خيلی بيش از اين وسعت داشته است و تنها قسمت وسيع شهر به مناسبت اينکه با مصالح درجه يک و بخصوص سنگ ساخته نميشد از بين رفته ولی خرابه های سلطنتی باقی مانده است. مهندسين و معماران ايرانی که نقشه ان شهر را کشيدند شهری بوجود اوردند که از لوله های گاز و کابل جريان برق و تلفن گذشته / فرقی با شهرهای جديد ندارد. چون در ان شهر جريان اب لوله بود و مجرای فاضلاب اب هم وجود داشت و در ان موقع در هيچ يک از نقاط اروپا شهری نبود که اب لوله و مجرای فاضلاب داشته باشد. از اين قسمت از زبان خود کوروش بزرگ می نويسم: من بعد از اينکه به سلطنت رسيدم متوجه شدم که در اديان گوناگون مبدا يکی است و تمام اقوام دنيا يک چيز را می پرستند و فقط الفاظ و وسائل رسيدن به مبدا بين انها فرق ميکند. من چون فهميدم که در تمام اديان مبدا يکی است / متوجه شدم که مخالفت کردن با دين اقوامی که دين انها غير از دين من است لجاجت می باشد و دور از صلاح سلطنت است. من متوجه شدم که اگر اقوام را ازاد بگذارم که دين خود را بپرستند و همانطور که به دين خود احترام ميگذارم به دين انها احترام بگذارم يکی از ععل بزرگ عدم رضايت ها و شورش ها از بين خواهد رفت. بعضی از موبدان دين من/ روش مرا نمی پسنديدند و مرا مورد نکوهش قرار ميدادند که چرا به اديان اقوام ديگر احترام ميگذارم ولی من چون می دانستم عملم مقرون به صلاح است به ايراد انها اعتنا نمی کردم و نتيجه عمل نشان داد که من درست فهميده بودم / زيرا از روزی که من اقوام را ازاد گذاشتم که دين خود را بپرستند و به انها ثابت کردم که به دينشان احترام ميگذارم / هرگز در کشور وسيع من اتفاق نيفتاد که شورش و طغيانی بروز کند که ناشی از ديانت باشد و اکنون در کشور من که يک سر ان سند ( يعنی هندوستان ) و يک سر ديگرش يونی ميباشد / ۱۵ نوع دين وجود دارد و هر گروه از مردم يک دين را می پرستند و من همه انها را به يک چشم نگاه ميکنم و برای هيچ يک از انها از لحاظ مذهبی قائل به رجحان نيستم

سرزمين ماد

سرزمين ماد سرزمين ماد كه در كتيبه‌هاي عصر هخامنشي تحت عنوان «مادا» و در آثار مورخان يوناني «مذيا» آمده است، در كتيبه سلمانسر سوم مربوط به سال 835 پيش از ميلاد «آماداي» ذكر شده است. پس از اين زمان در آثار آشوريان و نوشته‌هاي بعدي مربوط به بين‌النهرين تحت عناوين «ماتاي» و «ماداي» آمده است. شايد در تعابير وسيع‌تر و برداشت‌هاي ديگر با «اومان ماندا» كه به كل سرزمين‌هاي شمال غربي ايران اطلاق مي‌شود، گفته مي‌شده است. اومان ماندا به جايي گفته مي‌شده است كه در سده هشتم پيش از ميلاد شخصي به نام ديوكس قبايل ايراني را متحد كرده و دولتي را به وسيله اين اتحاد به وجود آورد.1 ولي به طور كلي تا چه اندازه و به چه مسافتي آشوريان بر اثر حملات نظامي خود به سرزمين ماد و به طرف شرق بين‌النهرين پيشروي كرده‌اند، مورد اختلاف مورخين است.2 بر اثر حملات سكيت‌ها در سال 626 پيش از ميلاد مادها كمتر از آشوريان زيان و آسيب نديدند. در سال 612 پيش از ميلاد مادها به فرمانروايي كياكسار به بابليان كه تحت حكومت نبوپولاسار بودند براي تخريب نينوا كمك مي‌كنند. به اين ترتيب امپراطوري آشوريان به كلي از بين مي‌رود. به خاطر ناكامل بودن و ناكافي بودن اخبار و گزارش‌هاي جنگ آشوريان بررسي ترتيب شاهان ماد كاملا امكان‌پذير نيست و آنچه امروز روايت مي‌شود مطمئن به نظر نمي‌رسد. براساس جدول هرودت آنان عبارتند از ديوكس، فرااٌرتس، كياكسارس و آستياگس. كاملا متفاوت با جدول هرودت جدول كتسياس است كه ديودور سيسيلي نيز از او پيروي كرده است و در جاي ديگر به بررسي اين اختلاف خواهيم پرداخت. امپراطوري ماد در سال 553 پيش از ميلاد بر اثر حمله كوروش سقوط مي‌كند و به كلي منقرض مي‌شود. بنا و احيانا بازسازي ديوار ماد كه به وسيله نبوكد نصر (بخت‌النصر) آغاز مي‌شود در دوره حكومت جهاني هخامنشي همراه با خطر مادها به پايان مي‌رسد. پارس‌ها افزون بر آن و متعاقب اين پيروزي در سال 546 ق.م شهر سارد پايتخت ليدي و در سال 539 ق.م بابل را تسخير مي‌كنند. دولت ماد همانند دولت پارت‌ها كه بعدها در همين سرزمين تاسيس شد، يك دولت فدراتيو و فئودال بود و كاملا با دولت داريوش كه حكومتي متمركز و مبتني بر تصميم‌گيري مركز توسط يك پادشاه بود، متفاوت بود. دولت ماد داراي شاهك‌هاي متعددي بود. اين‌گونه به نظر مي‌رسد كه منابع عربي اطلاق «ملوك‌الطوايفي» را كه براي اشكانيان به كار برده‌اند، براي مادها نيز مي‌توان معتبر دانست. درباره اساس حكومت و ساختار دولت ماد و سازمان‌هاي متعلق به اين دولت اطلاع دقيقي در دست نيست، زيرا اسناد و مدارك لازم و كافي در اختيار پژوهشگران قرار ندارد و اين عمدتا ناشي از نبودن مدارك و شواهد باستان‌شناسي متعلق به اين دوره است. مراكز حكومت مادها مانند اكباتان و نيز رگا يا «ري» نزديك تهران كه هنوز آثاري از آن دوره در آنجا به دست نيامده حفاري نشده است مادها كه قبايل آن را هرودت در كتاب نخست خود به ما معرفي مي‌كند و قبيله مغان يكي از اين قبايل بود، از نظر سياسي داراي وجهه و امتيازات بيش‌تري از پارسيان بودند كه در جنوب و جنوب خاوري سرزمين ماد زندگي مي‌كرده‌اند. پارس‌ها از هر قوم و قبيله‌اي به مادها نزديك‌ترند و بي‌ترديد از نژادي مشترك مي‌باشند، گرچه بعدها مادها پس از پيروزي پارسيان بر خود در حكومت پارس‌ها (هخامنشيان) از امتيازات سياسي و اجتماعي و معافيت مالياتي مانند پارس‌ها برخوردار نبودند، ولي در دولت هخامنشيان مهم‌ترين ماموران دولتي و صاحب‌منصبان از ميان مادها نيز برگزيده شده بودند. مادها در ميان نيروهاي حافظ جان درباريان هخامنشيان بوده و نيز برخي اعضا سپاه ده هزار نفري جاويدان را تشكيل مي‌داده‌اند. گوتيان، سوباريان، حوريان، ميتاني‌ها، مانناها و اورارتوييان ساكنين پيش از ورود آريايي‌ها و طبعا پيش از مادها در فلات ايران و عمدتا در ضلع غرب و شمال غربي اين فلات بوده‌اند. به روايت هرودت مادها نخستين افرادي نبوده‌اند كه در ايران سكني گزيده بودند. هرودت گزارش مي‌كند كه اكباتان و بقيه سرزمين مادها تشكيل ده ساتراپي را مي‌داده و ساكنان آن ملزم به پرداخت چهارصد و پنجاه تالان نقره ماليات بوده‌اند. لباس (اونيفرم) و شيوه مسلح بودن آنها به تفكيك و به دقت در نقوش تخت‌جمشيد به تصوير كشيده شده است. زبان مادها به زبان عمومي ايرانيان نزديك‌تر است تا زبان پارس‌ها. راجع‌به زبان مادها و امكان وجود كتابت درميان آنها به روايت كارشناسان تاريخ ماد مانند تئودور نولدكه و جيمزدارمستتر در جاي خود سخن خواهيم گفت و اين استدلال كه امپراطوري ماد به عنوان براندازنده يكي از قهارترين دولت‌هاي روي زمين يعني دولت آشور در آواخر سده هفتم پيش از ميلاد آيا توان كتابت داشته و داراي زبان رسمي بوده است يا خير؟ وقتي منابع تاريخي از جزييات تمدن و فرهنگ مادها اطلاعات و گزارشاتي را در اختيار پژوهشگران مي‌گذارند، طبعا باور اين پژوهشگران در اين باره كه مادها توان كتابت نداشته و داراي خط نبوده‌اند، جدا سست مي‌شود. هرودت راجع به فرهنگ مادها و چگونگي دقت آنها در اداره امورات كشور و اوضاع اجتماعي و حتي نوع لباس و انواع پوشاك مادها و به ويژه ابزار دفاعي و سلاح‌هاي جنگيان مادي چنان جزييات را به پژوهشگران معرفي مي‌كند كه بي‌ترديد بايد بخش قابل ملاحظه‌اي از تمدن پارسيان را گرفته يا به ارث برده شده از مادها دانست. به گونه‌اي كه هم‌اكنون اشاره شد زبان مادها در مقايسه با زبان ايرانيان عصر هخامنشي، به زبان اقوام ايراني نژاد نزديك‌تر است. با توجه به نواحي تحت حكومت و سكونت مادها، نام‌هاي مناطق و نواحي مادي برخلاف عناوين اطلاق شده بر نواحي تحت حكومت پارسيان دقيق‌تر و آسان‌تر قابل تشخيص هستند، به ويژه اين نظر را مي‌توان به روستاها و مناطق كوچك‌تر و بزرگ‌تر كرمانشاه، همدان و اصفهان تاييد كرد. همه منطقه كردستان با اضافه شمال لرستان، آذربايجان و تهران و اصفهان مادي بوده است. شاهراه معروف در دروازه آسيا كه از بابل به اكباتان (عراق به همدان) دو ناحيه ماد را از هم جدا و مشخص مي‌كرد يعني ماد شمال و ماد جنوب را كه بهتر است ماد عليا و ماد سفلي گفته شود. منابع جغرافيايي يونان و روم باستان و حتي منابع سرياني منطقه سرپل را جدا كننده دو بخش عليا و سفلاي ماد دانسته‌اند. منطقه ماد كه در بررسي قلمرو حكومت پارتيان و ساسانيان توسط مورخان و جغرافي‌دانان از آن اسم برده شده است، براساس روايات گوناگون و آنطور كه در دوران اسلامي گزارش شده است، موظف بود كه به ساكنان بصره و كوفه ماليات زمين و ماليات سرانه بپردازد. بعدها براي خطه ماد عنوان «ال جبال» به كار برده مي شد و اين ناشي از وضعيت جغرافيايي و شرايط اقليمي اين سرزمين به خاطر كوهستاني بودنش است و نيز عنوان «عراق عجم» نزد مورخين به كار برده شده است. نام‌گذاري و ذكر اسامي درياچه‌ها و اماكن ديگر متعلق به سرزمين ماد براساس منابع ديني ايران باستان در دوره‌هاي مختلف با اختلافات و تفاوت‌هايي قابل ذكر و بررسي است. نمونه بارز اين ادعا را مي‌توان در مورد درياچه اروميه در آذربايجان يافت. اين درياچه در منابع ايران كهن «درياچه چچست“ ذكر شده و بعدها به درياچه «اروميه» در عصر اشكانيان صورت گرفته است. برخي از نام‌هايي كه توسط هخامنشيان به كار برده شده است، پيشينه مادي دارد از آن‌جمله است نام «كوروش» به معناي «عامل» و حتي «كارگر» و حتي «مزدور» كه آخري به ندرت و احتمالا بر اثر ترجمه و برداشت‌هاي نادرست برخي از مورخين مانند دياكونف صورت گرفته است. مغان كه در زبان فارسي باستان به صورت مفرد «مگوش» و در زبان يوناني «ماگوس» يا «ماغوس» آمده است با فرهنگ كهن ايران پيوندي ديرينه دارد. هرودت مغان را به عنوان يكي از قابل متعدد ماد معرفي مي‌كند. در جاي ديگر به معرفي قبايل ماد و نقش آنها در شكل‌گيري حكومت مادها و بقاي آن دولت و حتي سقوط آن خواهيم پرداخت. به روايت هرودت قبيله مغان طبقه روحاني را در حكومت‌هاي ايرانيان (مادها و پارس‌ها) تشكيل مي‌داده و آداب و عاداتي را دنبال مي‌كرده است كه بعدها به صورت وظايف و سنن ديني در آداب و رسوم ايرانيان متداول و معمول شده است. از آن جمله است شيوه دفن و دفع مردگان با آيين تطهير و شيوه‌هاي شستشو، از بين بردن جانوران زيانكار، پرستش سگ و ازدواج‌هاي خانوادگي. علي‌رغم جنبش‌ها و تفكرات ديني و اعتقادات قبيله‌اي ضد مغان در شرق ايران و قدرت سياسي در جنوب غربي ايران، مغان خيلي سريع خود را وارد امور سياسي و مذهبي كردند و به گونه روزافزون حتي داراي قدرت سياسي شدند. اين امر در عصر مادها و بعدها در دوره حكومت ساسانيان به روشني قابل تشخيص و تاييد است. ارتقاء مقام مغان در دولت ساساني از 224 تا 652 ميلادي آن‌چنان قابل توجه است كه تقريبا همه اركان حكومتي زير نظر اين روحانيون بود.مغان (روحانيون) عصر ساساني آن‌چنان نيرومند بودند كه تاج را بر سر شاهان گذاشته و يا با مشاهده خطايي از او تاج را از سر او برداشته و او را از سلطنت خلع و به ضرورت وي را به زندان نيز مي‌بردند. اين روحانيون در عصر ساساني در مقابل بدعت‌گذاراني مانند ماني و مزدك ايستادگي كرده و قدرت آنها تنها در امور ديني بسنده نمي‌شد، بلكه مبارزه با مسيحيت و نزاع بر سر قدرت و مداخله در امور سياست داخلي و حتي سياست خارجي و مسايل اقتصادي، قضايي و نظامي در حيطه اختيارات آنها قلمداد مي‌شد. با تمام اين تفاصيل منشا اصلي و موقعيت و مشاغل واقعي مغان را در گذشته‌هاي دور نمي‌توان تشخيص داد و بازشناخت. از نظر لغوي در تعابير و تفاسير يونانيان مغ به معناي «جادوگر» و «شعبده‌باز» است. در منابع ايران عصر هخامنشي «مگوش» به معناي احتمالي «گروه» و «باند» مي‌تواند باشد. مغان به صورت چهره‌هاي مبارز، اداره كننده مراسم مذهبي و قرباني و علاقه‌مندان سرسخت به ثنويت معرفي شده‌اند. مغان ظاهرا حاملان و ناقلان تفكرات ديني و آداب و سنن غرب ايران هستند و به همين دليل برخي از پژوهشگران بي‌آن‌كه از اسناد و مدارك و پايگاه تحقيقاتي قابل قبولي برخوردار باشند، بيهوده مي‌كوشند مغان را گروهي بدانند كه از بين‌النهرين آمده و ريشه در انديشه‌هاي كاهنان معابد آن سامان دارند. ناگفته نماند كه در اين خصوص منابع تاريخ يونان نيز قابل اعتماد نيستند. كما اينكه هرودت در اين مورد اخبار و اطلاعات ضد و نقيض در اختيار ما مي‌گذارد، هرودت همان‌گونه كه در بالا اشاره شد گاه مغان را آموزگاران و بيشتر شاگردان پيشوايان ديني ايراني در عهود باستان مي‌داند و گاهي نيز آنها را از كاهنان معابد بابلي جدا نمي‌داند و مشاغلي همانند آنها (كاهنان معابد بابلي) را به مغان نسبت مي‌دهد و همان‌گونه كه پيش‌تر گفته شد هرودت هم مانند ساير يونانيان در خصوص ارزيابي موقعيت و منصب و مشاغل مغان ايشان را همانند كلدانيان (كاهنان معابد بابلي) به عنوان ستاره‌شناسان، معبرين خواب يا خوابگزاران و پيشگويان و جادوگران قلمداد مي‌كند. برخي از پژوهشگران اين نظر هرودت را صائب و قابل قبول نمي‌دانند و بر اين باورند كه آنگونه مشاغل پيشينه‌اي در جمع مغان نداشته و مغان را اساسا به عنوان راهنمايان جوامع و كساني ]كه[ با انديشه پردازي مردم را دعوت به قبول آداب و آيين خدايان مي‌كرده‌اند، مي‌شناسند. اين دسته از پژوهشگران مغان را بنيانگذاران تفكرات ديني مي‌دانند گرچه اين تفكرات در آغاز و تا دير زمان پس از تشكيل انجمن مغان با خرافات و تا حدودي جادوگري آميخته بوده است.

ساسانــيان

ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. سلسله اشکانی به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید. وی سلسله ساسانیان را بنا نهاد که تا 652 میلادی در ایران ادامه یافت. دولت ساسانی حکومتی ملی و متکی به دین و تمدن ایرانی بود و قدرت بسیار زیادی کسب کرد. در این دوره نیز جنگ‌های ایران و روم ادامه یافت. در همين دوران مانی(216 - 276 میلادی) به تبلیغ مذهب خود پرداخت. مانی پس از مسافرت به هند و آشنائی با مذهب بودائی سیستم جهان مذهبی مانوی خود را که التقاطی از مذهب زردشتی، بودائی و مسیحی و اسطوره بود با دقت تنظیم کرد و در کتاب "شاهپورگان" اصول آن‌ها را بیان و هنگام تاجگذاری شاپوراول به شاه هدیه کرد. مانی اصول اخلاقی خود را بر پایه فلسفی مثنویت: روشنائی و تاریکی که ازلی و ابدی هستند استوار نمود. در واقع این اصول) خودداری از قتل نفس حتی در مورد حیوانات، نخوردن می، دوری از زن و جمع نکردن مال (واکنش در مقابل زندگی پر تجمل و پر از لذت طبقات حاکم و عکس العمل منفی در برابر بحران اجتماعی پایان حکومت اشکانی و آغاز حکومت ساسانی است. شاپور و هرمزد، نشر چنین مذهبی را تجویز کردند، زیرا با وجود مخالفت آن با شهوت پرستی و غارتگری و سود جوئی طبقات حاکم، از جانبی مردم را به راه "معنویت" و "آشتی‌خواهی" سوق می‌‌داد و از جانب دیگر از قدرت مذهب زردشت می‌‌کاست جنبش معنوی مانی به سرعت در جهان آن روز گسترش یافت و تبدیل به نیروئی شد که با وجود جنبه منفی آن با هدف‌های شاهان و نجبا و پیشرفت جامعه آن روزی وفق نمی‌داد. پیشوایان زردتشتی و عیسوی که با هم دائما در نبرد بودند، متحد شدند و در دوران شاهی بهرام اول که شاهی تن آسا و شهوت پرست بود در جریان محاکمه او را محکوم و مقتول نمودند ( 276 میلادی). از آن پس مانی کشی آغاز شد و مغان مردم بسیاری را به نام زندک(زندیق) کشتند. مانویان درد و جانب شرق و غرب، در آسیای میانه تا سرحد چین و در غرب تا روم پراکنده شدند. امپراتوری پهناور ساسانی که از رود سند تا دریای سرخ وسعت داشت، در اثر مشکلات خارجی و داخلی ضعیف شد. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم بود. در دوره او مسلمانان عرب به ایران حمله کردند و ایرانیان را در جنگ‌های قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند شکست دادند و بدین ترتیب دولت ساسانی از میان رفت در پایان سده پنجم و آغاز قرن ششم میلادی جنبش بزرگی جامعه ایران را تکان داد که به صورت قیامی واقعی سی سال ( 24-494 م.) دوام آورد و تأثیر شگرفی در تکامل جامعه آن روزایران بخشید. در چنین اوضاعی مزدک پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود که گویند موسسش زردشت خورک بابوندس بوده، پرداخت. عقاید مزدک بر دو گانگی مانوی استوار است: روشنائی دانا و تاریکی نادان، به عبارت دیگر نیکی با عقل و بدی جاهل، این دو نیرو با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام پیروز خواهد شد اساس تعلیمات اجتماعی مزدک دو چیز است: یکی برابری و دیگری دادگري مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند. جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش به طرز وحشیانه‌ای سرکوب شد، اما افکار او اثر خود را حتی در قیام‌ها و جنبش‌های مردم ایران در دوران اسلام، باقی گذاشت.

زرتشت دين ابرانيان

در زماني از تاريخ كه ايران در گيرودار زايش يك نوزاد تمدني بود كه قرار بود درآينده تمدن شكوهمند ايران هخامنشي شود «زَرَت‌اوشترَه پسر پوروش‌ اسپَه» از خاندانِ «اسپيتامَه» در خوارزم (شمال ازبكستانِ كنوني) ظهور كرد. زَرت‌اوشترَه بمعناي شتر زرين است. شتر در خوارزم و بيابانهاي آسياي ميانه يك حيوان بسيار مفيد به شمار ميرفت زيرا سواري بود، باركش بود، شير براي تغذيه ميداد، از گوشتش تغذيه ميشد، از پشمش پوشاك و چادر ساخته ميشد، و از پوستش فرش و سپر و ابزار ميساختند؛ و به اين علتها انسانها براي شتر ارج و منزلتي قائل بودند، و براي فرزندانشان اسم شتر را با پسوندهاي زيبا برميگزيدند، و يكي از اين نامها «زرت‌اوشتره» (شتر زرين) را پوروشاسپه براي فرزند خويش برگزيده بود. اسب نيز چون يك حيوان سودمند بود، نام فرزندانشان را به آن پيوند ميزدند. نامهائي كه پسوند «اسب» دارند (ويشت‌اسپه، اورونت‌اسپه، جام‌اسپه، پوروش‌اسپه، كرش‌اسپه)، همه منسوب به اسب هستند. براي گاو نيز آريائيان احترام خاصي قائل بودند، زيرا هم شير ميداد، هم زمين را شخم ميزد هم بار ميبرد هم ازگوشتش تغذيه ميكردند هم از پوستش پوشاك وكفش و فرش ميساختند. از اينرو براي انتخاب نام فرزندانشان انتساب به گاو نيز ميمون و خجسته تلقي ميكردند، و ما در ايران به نامهائي برميخوريم كه با نام گاو پيوند خورده است؛ از اين جمله است گائوماتا كه نام معروفترين اصلاح‌طلب تاريخ باستان است. گائومادپان نام يك ايراني نامدار مدينه دردههء سوم هجري است كه نامش را درجريان ترور خليفهء دوم- عمر- ميشنويم. چونكه سگ درميان ايرانيان يك جانور پسنديده بود برخي از نامهاي ايراني به اين جانور نيز منسوب است، و ما نام «اسپَكه» (سگ) را در ميان نامهاي فرمانروايان ايراني قبائل اشكيدا (اسكيت) در شمال آذربايجان مي‌يابيم. وقتي مجموعه‌ئي از اين نامها را در كنار يكديگر بگذاريم، ديگر ديدن اينكه نام زرتشت با شتر پيوند دارد هيچ شگفتي را براي ما ايجاد نميكند، و به راحتي ميتوانيم قبول كنيم كه زرت اوشتره به معناي شتر زرين است و معناي ديگري ندارد، و لازم نيست كه- همچون استادان پورداوود و آذرگشسپ- خيال كنيم كه چنين نامي نميتواند براي پيامبر بزرگ ايرانيان برازنده باشد، و بيهوده در تلاش برآئيم كه معناي ديگري را براي آن بيابيم. پژوهشگران تاريخ ايران باستان دربارهء تاريخ و محل ظهور زرتشت اتفاق نظر ندارند؛ گاه ويرا تا ششهزار سال ق‌م به عقب ميبرند، وگاه اورا معاصر داريوش بزرگ ميدانند. در اوستاي بازنويسي شده در عهد شاپور دوم ساساني (قرن چهارم ميلادي) زرتشت را بنا بر روايات مغان آذربايجان اهل آذربايجان دانسته‌اند و زمان او را قرن هفتم يا ششم ق‌م ذكركرده‌اند. البته اين روايت نميتواند درست باشد؛ زيرا بي‌ترديد زرتشت متعلق به دوراني بسيار دورتر ازاين تاريخ بوده و به زماني تعلق داشته كه هنوز مهاجرت آريائيان به درون ايران آغاز نشده بوده است. محققان عقيده دارند كه لهجه‌ئي كه گاتاي زرتشت به آن سروده شده از لهجه‌هاي دوران بسيار دورتر اززمان مادها است؛ و آباديها و وقايعي كه در گاتا ازآنها نام برده شده نشان ميدهد كه وقايع مربوط به زرتشت درشرق فلات ايران اتفاق ميافتاده است. ايرانيان از قرن نهم ق‌م به بعد در غرب فلات ايران با دولتهاي عيلامي و آشوري آشنائي داشته‌اند، و اگر آنگونه كه روايات مغان آذربايجان ادعا كرده زرتشت از اهالي آذربايجان ميبود، اصولا او نيز ميبايست از تمدن آشوري داراي اطلاع وافي ميبود، و در چنين صورتي حتما ميبايست اثر اين آشنائي در كتاب او بازتاب مي‌يافت. روايات مغ‌ها زمان زرتشت را تا قرن ششم ق‌م به جلو آوردند، و اين زماني بود كه دولت ماد در اوج شكوه بود، و زرتشت نيز بنا بر اين رواياتِ نادرست در سرزمين اصلي دولت ماد زندگي ميكرد. اگر چيزي از حقيقت در اين روايات نهفته بود اصولا ميبايست زرتشت در سروده‌هايش به دولت ماد و شاه ماد اشاره ميكرد؛ در حاليكه اصلا چنين چيزي وجود ندارد و درسخنان او هيچ نشانه‌ئي از تشكيلات سياسي زمان ماد به چشم نميخورد. زرتشت از حكومتگران ايراني با صفتهاي «كاوي» و «كرپن» و «اوسيج» ياد ميكند، و تنها فرمانرواي مقتدري كه او ازوي نام برده است ييما فرزند وي‌وَنگهان (جمشيد فرزند هوشنگ) است كه به دورانِ ماقبل مهاجرت آريائي‌ها به هند تعلق داشته است. او از ييما به گونه‌ئي ياد ميكند كه گوئي اندكي پيش از او مي‌زيسته و او خانواده‌اش را مي‌شناخته است. نام آبادي‌هائي هم كه زرتشت درگاتا آورده به هيچ‌وجه دررديف نامهائي كه درسلطنت مادها وجود داشت نميگنجد. روايات سنتي كه ميگويند كه زرتشت از آذربايجان به شرق كشور مهاجرت كرد ازنظر تاريخي هيچ اعتباري نميتواند داشته باشد. خود زرتشت تصريح دارد كه از آغاز كارش در خوارزم بوده و بعد هم به باختر (بلخ) رفته است؛ وچه گواهي بهتر ازگواهي خود زرتشت است؟. منطقهء ظهور زرتشت چنان از غرب ايران و از ميانرودان وآسياي صغير به دور بوده كه هيچ نامي از اقوامي كه در اين سرزمينها ميزيسته‌اند به آن منطقه نرسيده بوده است. در اواخر هزارهء دوم ق‌م تنها ارتباطي كه مردم نواحي غربي فلات ايران با شرق فلات داشته‌اند روابط عيلاميها با آن ناحيه بوده كه كاروانهاي بازرگاني‌شان تا دوردست‌ترين مناطق شرق فلات ايران ميرسيده و ساخته‌هاي تمدني آنها را به آن مناطق حمل ميكرده است. زرتشت حتي وقتي ميخواهد از كشور عيلام ياد كند از آن به عنوان «اقليم هفتم» و «خوانيرَث» نام ميبَرد و اشاره ميكند كه درآن سرزمين بي‌عدالتي حكمفرما است و فرمانش دردست انگره‌منيو است، و حاكمانش پيرو انگره‌منيو هستند. او كاويهائي كه درصدد تشكيل اتحاديه جنگها به راه مي‌افكندند را به شاهاني تشبيه ميكند كه در خوانيرث زندگي ميكردند و اهورامزدا را نمي‌شناختند و ديواپرست بودند: «شما ديواها ازجنس انگره‌منيوايد وكسانيكه ستايشگر شمايند نيز چنينند. شما ديرزماني است كه در خوانيرث دست به كارهائي ميزنيد كه برهمگان معلوم است. شما فرمان ميدهيد وآنها كه توسط شما قدر و منزلت يافته‌اند بد ميكنند و از فرمان اهورامزدا و درستكرداري دوري ميجويند. شما مردم را ازخوشبختي دور داشته‌ايد؛ زيرا كه انگره‌منيو شما وگرهماهاي فرمانبر شما را از نيكيها دور ميدارد و به سوي پيروي از دروغ ميرانَد تا بشريت را به نابودي بكشانيد». نام سرزمينهائي كه در اوستا آمده هيچكدام در اسناد تاريخي وجود ندارد و بي‌ترديد تا قرن ششم ق‌م اين نامها به مرور زمان تغيير يافته بوده است. حتي از اقوامي چون «سَكا» و «داهَه» كه در قرن هفتم ق‌م قبائل نيرومندي بودند كه اولي درناحيهء سيحون ودومي در غرب خوارزم و بيابانهاي شرق درياي خزر سكونت داشتند در سروده‌هاي زرتشت هيچ خبري نيست؛ و او به جاي سكاها از قوم «تورَهيا» (توران) سخن ميگويد. تورَهيا آن بخش از آريائيان بودند كه درقرنهاي بعدي قبائل سكائي ازآنها منشعب شدند، و بخشي ازآنها مدتها بعد به درون فلات ايران مهاجرت كردند و ناحيهء «سيستان» (سكستان) به نام آنها شناخته شد. روايتهاي عهد هخامنشي روزگار زرتشت را تا 6000 سال پيش از تشكيل دولت هخامنشي به عقب برده بوده‌اند. اين روايات را كه برخي از مورخين يوناني بنابر شنيده‌هايشان از ايرانيانِ آن زمان نقل كرده‌اند بهترين گواه بي‌اساس بودن روايت مغان ساساني است كه زرتشت را معاصر اواخر سلطنت ماد و اوائل سلطنت هخامنشي دانسته است. قابل قبولترين بررسيهائي كه در بارهء زمان زرتشت به عمل آمده، نشان ميدهد كه زرتشت در دوره‌ئي از قرنهاي 13/ 12 ق‌م درنواحي جنوبي درياچهء آرال درسرزمين خوارزم ظهور كرده است. يعني خاستگاه زرتشت در جنوب درياچهء آرال بوده و اوج فعاليتهاي تبليغيش در بلخ (شمال و شرق افغانستان كنوني) بوده است.

دوران تيموريان

تیموریان يا گوركانیان ایران (۷۷۱ – ۹۱۱ ه‍. ق) (۱۳۷۰ - ۱۵۰۶ م) دودمانی مغول تبار بودند. بنیادگزار این دودمان تیمور گورکانی بود که در آسیای میانه می‌‌زیست و سمرقند پایتختش بود. امیرتیمور كشورى وسيع و دولتى عظيم ايجاد كرد و خطهٔ ماوراءالنهر را به مقامى از اهميت رسانيد كه تا آن زمان هيچگاه بدان پايه نرسيده بود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سرتاسر خراسان و آنگاه همهٔ بخشهای ایران و عثمانی و بخشهایی از هندوستان گسترد. و چون فتوحات تيمور بيشتر جنبهء يورش و هجوم داشت تا تسخير واقعى غالب ممالك مفتوح به زودى از تصرف تيموريان خارج شد. با اين حال ماوراءالنهر مدتى مركز دولتى شد كه قسمت اعظم ايران و افغانستان را علاوه بر ولايات ماوراءالنهر شامل بود. هنگامى كه ممالك وسيع تيمورى تجزيه يافت دورهء هرج و مرج پيش آمد. به محض اينكه تيمور مرد، تركان عثمانى و آل جلاير و تركمانان درصدد تصرف ممالك ازدست‌رفتهء خود برآمدند. معهذا، اولاد تيمور موفق شدند كه شمال ايران را در مدت يك قرن جهت خود نگاهدارند. ولى آنان غالباً با يكديگر در نزاع بودند. با وجود اين شاهرخ موفق شد كه مناقشات اقوام خود را تا حدى رفع و قدرت و اعتبار مملكت را حفظ كند. اما پس از مرگ او ممالكش به قسمتهاى كوچكتر مجزا شد و بر اثر همين كيفيت صفويان و امراى شيبانى آنها را به متصرفات خود ضميمه كردند. با اين حال خاندان تيمورى از ميان نرفت و نوادگان تیمور چندی پستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و دولت سلسلهٔ بابرى را بنیاد گذاردند كه اروپائيان آن را «مغول كبیر» می‌‌نامند. افراد خاندان تيمورى از اين قرارند: تیمور (771 – 807 ه‍. ق) (1370 - 1405 م) خليل سلطان (807 – 812 ه‍. ق) (1405 - 1410 م) شاهرخ (807 – 850 ه‍. ق) (1405 - 1447 م) بایسنقر میرزا الغ بيك (850 – 853 ه‍. ق.) (1447 - 1449 م) عبداللطيف (853 – 854 ه‍. ق.) (1449 - 1450 م) عبدالله (854 – 855 ه‍. ق.) (1450 - 1451 م) ابوسعيد (855 – 873 ه‍. ق.) (1451 - 1469 م) سلطان حسین بایقرا در هرات (862 – 911 ه‍. ق) (1470 - 1506 م) سلطان احمد (873 – 899 ه‍. ق.) (1469 - 1494 م) سلطان محمود (899–900 ه‍. ق.) (1494 - 1495 م) دورهٔ هرج و مرج (900 تا 911 ه‍. ق) (1495 - 1506 م) اين سلسله بدست امرای شیبانی منقرض شد. دانش و هنر در زمان تیموریان تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر کشش نشان می‌‌داد، از اینرو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان می‌‌ماندند. فرزندان او نیز سیاست بنیادگذار دودمان تیموریان را پی گرفتند که می‌‌توان به تأسیس رصدخانه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر مینیاتور نیز در این دوره از تاریخ ایران به اوج خود رسید. خليل نوهء تيمور كه بدو هيچگونه شباهتى نداشت، اهتمام كامل به رفاه و سعادت مملكت معطوف داشت و خدماتى به علم و ادب كرد. شاهرخ طرفدار جدى علوم و صنايع بود و مسجد و بقعهء مقدس رضوى كه زيارتگاه شيعيان است از اوست. پسر او، الغ‌بيك فرمان داد زيجى ترتيب دادند. حسين‌بن بايقرا نيز حامى علوم و ادبيات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنر دوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او طرفدار متصوفه و اهل عرفان بود و مشايخ صوفيه را گرامي می‌‌داشت و بعد او بود که خاندان تیموریان به صوفی گری روی آوردند. بازماندگان تیموریان نوادگان پادشاهان تیموریان هنوز ساکن ایران هستند و اکثریت آنان در نواحی اطراف تهران(به ویژه رودهن) و همدان پیرو مسلک صوفی گری هستند. زبان مادری بازماندگان این سلسله گویشی از ترکی است که خاص و ویژه خودشان است و پیوندهای خانواگی در بینشان بسیار رایج است. گفته می‌شود آنان بعضا شاخه‌ای از اهل حق نیز می‌‌باشند. ولیکن اختلاف عقیدهٔ بسیاری بین آنان و دیگر پروان اهل حق است. برای مثال سبیل خود را کوتاه نگاه داشته، محمد را خاتم انبیا دانسته و حتی علی را تنها یک انسان اما با روحیات خداوندی می‌‌شناسند. همچنین گفته می‌شود آنان همچنین به مانند اجداد خویش و بر خلاف دیگر پیروان اهل حق، به علم و هنر بسیار علاقه داشته و در کارهای اقتصادی سالم بسیار فعال هستند.

اولین پادشاه کوروش بزرگ

کوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد). در پارسی باستان Kuraush. اين نام در كتيبه‌هاى عیلامی، Ku-rash و دركتيبه‌هاى بابلی، Ku-ra-ash و در یونانی، Kuros آمده. صورت لاتینی شدهٔ آن سیروس يا سایروس (Cyrus) و صورت عبری آن كورش (Koresh). شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان‌گذار دورهٔ شاهنشاهی ایرانیان می‌‌باشد. ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود، ‌او را سرور و قانونگذار می‌‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ‌ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌‌دانستند . درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چند گانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده . کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها تحقیقاتی صورت گرفته، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیات قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌‌باشد.دومین پادشاهکَمبوجیه (به پارسی باستان: درگذشت ۵۲۱ پ.م.)پسر بزرگ کوروش بزرگ هخامنشی بود که به نام‌های کمبوجیه دوم، کمبوزیه و کامبیز نیز معروف است. طبق گفته هرودوت مادر وی کساندانه بوده است، اما کتزیاس نقل کرده که مادر وی امتیس نام داشته است. کمبوجیه پس از کوروش، پدرش، به سلطنت رسید. وی برادری به نام بردیا داشت.کمبوجیه قصد لشگرکشی به مصر را داشت،اما از بیم اینکه برادرش در غیاب او پادشاهی او را بدست آورد، بردیا را مخفیانه به قتل رساند.او به مصر لشگر کشید و این کشور را فتح کرد.به همین دلیل به وی در تاریخ لقب فاتح مصر را داده اند.در زمانیکه کمبوجیه در مصر حضور داشت خبر به سلطنت رسیدن برادرش بردیا را به وی دادند در حالیکه او بردیا را پیش از این کشته بود. اما شخصی که در ایران تاج پادشاهی را به سر گذاشته بود گئومات از تبار مادیان بود و خود را بردیا معرفی کرده بود. کمبوجیه در بازگشت از مصر به ایران فوت کرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان می‌‌دانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است. سومین پادشاه داریوش بزرگ داریوش (به پارسی باستان: پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ یا داریوش اول، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی با کمک دیگر نجبای پارسی با کشتن گئومات مغ که به عنوان بردیا فرزند کوروش بزرگ بر تخت نشسته بود سلطنت را به خاندان هخامنشی بازگرداند. پس از آن شورشهای داخلی را سرکوب کرد. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر ترعه‌ای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند می‌داد. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتن، در زمان اوست.چهارمین پادشاه . خشایارشا بعد آمریکا میاد فیلم ۳۰۰ میسازه. اینو بخونید میفهمید چه تفاوتی داشته تا تو اون فیلم !!!خشایار شا صفاتی عالی داشته بطوریکه یونانیان بزرگ منشی او را ستوده اند. مشهور است که اسکندر وقتی که تخت جمشید را به آتش کشید، مجسمه خشایارشا به روی زمین افتاد و اسکندر گفت: آیا باید بخاطر روح عالی و صفات نیکویت تو را از روی زمین بردارم یا ینکه بگذارم که روی زمین بمانی تا بخاطر تاخت و تازت به یو ززززنان مجازات شوی؟ خشایارشاه در تخت جمشید که بدستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. همین طور کتیبه‌هایی در کوه الوند و نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت. این پادشاه پس از بیست سال سلطنت (485 تا 465 پیش از میلاد)توسط یک خواجه به نام میترادات (مهرداد) به قتل رسید