۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

روسیه مکتب کلاسیک مارکسیسم را دگرگون کرد

مارکسیسم در روسیه از آغاز به شکل غرب گرایی افراطی (نگرش مبتنی بر به کاربستن اصول جوامع غربی برای توسعه ی روسیه) نمود پیداکرد. نسل های نخست مارکسیست های روسی با تمامی اصول کهنه ی روشنفکران هوادار انقلاب مثل جنبش "مردم گرایان" (پوپولیست) به نبرد برخاستند و تضعیف شان کردند (روشنفکران مردم گرا با زندگی و کار در میان مردم عادی در پی همبستگی با آن ها بودند). اما مارکسیست های روسی برای رسیدن به آزادی چشم امیدشان به توسعه ی صنعتی بود. نگرشی که "مردم گرایان" قبول نداشتند. گمان بر این بود که توسعه ی صنعت تحت نظام سرمایه داری به پا گرفتن و گسترش طبقه ی کارگر یعنی همان طبقه ی آزادی بخش آینده، می انجامد. از همین رو، مارکسیست ها هوادار تبدیل دهقانان به کارگران صنعتی و پرولتاریا بودند. "مردم گرایان" با این نگاه هم مخالف بودند. مارکسیست ها بر این باور بودند که پایه ی اجتماعی و راستین نبرد انقلابی برای رسیدن به آزادی را یافته اند. می گفتند پرولتاریا تنها نیروی اجتماعی قابل اتکا است. منش انقلابی را باید در این طبقه ی اجتماعی شکل داد. انقلابیون نباید به سراغ دهقانان بروند که مخالف دیدگاه های انقلابی هستند بلکه باید به کارخانه ها بروند به گفت وگو با کارگران بپردازند. مارکسیست های روسیه عمل گرا (پراگماتیست) بودند زیرا در شرایطی می زیستند که سرمایه داری داشت در روسیه پامی گرفت. نخستین مارکسیست های روسیه خواستار اتکا به قوانین عینی جامعه و اقتصاد بودند و نقش فردیت در تاریخ را باور نداشتند. مارکسیست ها با نفرت تمام، دیدگاه سوسیالیسم آرمانشهری (اتوپیایی) "مردم گرایان" را مورد حمله قراردادند. در حالی که "مردم گرایان" انقلابی روسیه منشی احساسی داشتند، مارکسیست های روسیه منش روشنفکری داشتند. به خاطر شرایطی که روسیه داشت و گسترش مارکسیسم نیز دست آورد آن بود مارکسیست های روسیه بر مولفه های جبر گرایی و تکامل در نظریه ی مارکس تاکید می کردند. با هواداران نگرش های آرمان شهری بحث می کردند، از رویا پردازی بیزار بودند و به خود مباهات می کردند که توانسته اند سوسیالیسم علمی راستین را کشف کنند، سوسیالیسمی که مبتنی بر قوانین عینی جامعه است و ضامن پیروزی. مارکسیست های روسیه معتقد بودند که ضرورت اقتصادی و قوانین توسعه ی جامعه باعث پا گرفتن سوسیالیسم می شود. شادمانه درباره ی توسعه ی نیرو های تولید سخن می گفتند، نیروهایی که مایه ی امیدشان بود. هم به توسعه ی اقتصادی روسیه دلبستگی داشتند و آن را هدفی تمام عیار و مطلوب می انگاشتند هم می خواستند ابزاری برای نبرد انقلابی پیداکنند. از لحاظ روان شناختی نیز انقلابیون از همین اصول پیروی می کردند. می توان گفت که اهداف روشنفکران انقلاب خواه روسیه همچنان همانی بود که بود اما ابزار تازه ای برای نبرد و جا پای تازه ای به دست آورده بودند. مارکسیسم درمقایسه با نظریه ای که روشنفکران انقلابی در گذشته به کار می بردند نظریه ی فکری پیچیده تری بود و به کار فکری بیشتری نیازداشت. مارکسیسم ابزار انقلاب و عمدتا ابزار نبرد با نگرش های قدیمی بود، نگرش هایی که عملی نبودن شان ثابت شده بود. مارکسیست ها با شیوه های تروریستی مخالف بودند و از همین رو سوسیالیست های مردم گرا(یا به قول خودشان سوسیالیست های انقلابی) که دست به عملیات تروریستی می زدند از آن ها تندرو تر و انقلابی تر می نمودند. اما چنین تصوری نادرست بود هر چند که پلیس را نیز گمراه کرده بود. سر بر آوردن مارکسیسم روسی روشنفکران روسیه را دچار بحرانی جدی کرد و بنیان های فلسفی شان را تضعیف کرد. نگرش های دیگری شکل گرفت که از مارکسیسم منتج می شد. برای درک نگرش های روسی منتج از مارکسیسم باید نگرش اصلی مارکسیسم و دوگانگی اش را شناخت. انقلاب همچون مذهب و فلسفه ای بود و نه نبرد در بستر حیات اجتماعی و سیاسی. این فلسفه ی انقلاب و نگرش تمامیت خواه به مارکسیسم روسی نیازداشت. لنین و بلشویک ها با آن جور در می آمدند. بلشویک ها تنها خود را مارکسیست های ارتودکس (تمامیت خواه) و بی نقص می انگاشتند، چند شاخگی نگرش مارکسیستی را قبول نداشتند و فقط شاخه ای خاص از آن را برگزیده بودند. در واقع این مارکسیسم "ارتودکس" پرورده ی روسیه و آکنده از رگه های موعود باور (مسیانیک)، اسطوره ای و مذهبی است که سبب شد تا اراده ی انقلابی ارزش یابد و نبرد انقلابی پرولتاریا تحت رهبری گروهی کوچک و سازمان یافته ای ازجامعه قدر پیداکند، گروهی که از نگرش پرولتاریایی به وجد آمده است. روس ها به وجوه جبرگرایی، تحول گرایی و علم گرایی مارکسیسم توجهی ندارند. چنین مارکسیسم ارتودکس و تمامیت خواهی همواره خواهان پای بندی به باور های ماده گرایانه (ماتریالیستی) بوده است اما در عین حال عناصر ایدآلیستی نیرومندی را نیز در خود داشته است و نشان داد که اگر نگرشی تمامیت گرا و هم‌ خوان با غرایز مردم باشد چه نیرویی که به دست نخواهد آورد. در مارکسیسم بلشویکی، پرولتاریا را دیگر نمی توان واقعیتی تجربی نامید و در واقع پرولتاریا از این لحاظ برای مارکسیست های روسیه معنایی ندارد نگرش مبتنی بر پرولتاریا به همه چیز مارکسیسم روسی بدل شد آن هم نگرشی که به دست گروه کوچکی از جامعه می تواند پیاده شود. فقط کافی است که این گروه کوچک سراپا در عظمت اندیشه ی پرولتاریایی غرق شده باشد، اعضای گروه به اهمیت اراده ی انقلابی آگاه باشند و گروه به خوبی سازمان یافته و منظم باشد در این صورت می توان شگفتی آفرید و جبر قوانین جامعه را دگرگون ساخت. لنین در عمل ثابت کرد که چنین کاری شدنی است. لنین به نام مارکس اما نه بر پایه نگرش مارکس انقلاب به پا کرد. انقلاب کمونیستی در روسیه به نام مارکسیسم تمامیت خواه پاگرفت. مارکسیسمی که مذهب پرولتاریا بود و با هر آن چه مارکس درباره ی توسعه ی جوامع بشری گفته بود میانه ای نداشت. مردم گرایان انقلابی شکست خوردند اما مارکسیست ها توانستند انقلاب به پا کنند که روسیه با جستی از مرحله ی سرمایه داری بگذرد. از نظر نخستین انقلابیون روسیه مرحله ی سرمایه داری برای جامعه اجتناب ناپذیر بود. اما این جهیدن از روی مرحله ی سرمایه داری بودکه با غریزه و سنت های مردم روسیه هم خوانی داشت. در آن هنگام نگرش مردم گرایان انقلابی را توهم خواندند و اسطوره ی توده های دهقانی فروپاشید. مردم روشنفکران انقلابی را پس زدند. اسطوره ی تازه ای ضرورت یافته بود. این گونه بود که اسطوره ی پرولتاریا سر بر آورد. مارکسیسم مردم را به طبقاتی دارای منافع متضاد تجزیه کرد و بر یکپارچگی مردم خط بطلان کشید. اسطوره ی پرولتاریا چیزی نبود مگر نسخه ای احیا شده ای از اسطوره ی خلق روس. خلق روسیه برابر شد با پرولتاریا. روحیه ی موعود باوری سوسیالیستی جای نگرش های موعود باوری روسی را گرفت. روسیه ی شوروی ی کارگران و دهقانان تشکیل شد و توده های دهقانی و توده های پرولتاریا با هم یک کاسه شدند و این درست بر خلاف عقیده ی مارکس بود که دهقانان را خرده بورژواهایی واپس‌گرا می نامید. بلشویسم با آرمان شهر میانه ای نداشت و واقعگرا ترین نظریه ی هم‌خوان با وضعیت روسیه درسال ۱۹۱۷ بود. بلشویسم به شماری از سنت های اصیل روسی تن داد. دیدگاه افراطی دست یافتن به حقیقت اجتماعی فراگیر یکی ازآن ها بود و همچنین شیوه های خشونت آمیز اعمال قدرت. تمام فرآیند تاریخ روسیه و ضعف نیروهای فکری نو آور در جامعه ی روسیه نیز نمایانگر سیطره ی همین روند است. کمونیسم سرنوشت اجتناب ناپذیر روسیه بود و مرحله ای معنوی درسرنوشت مردم روسیه.

هیچ نظری موجود نیست: