۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

راسپوتین

يک توضيح خيلي کوچک: ضربه نهايي به فروپاشي امپراطوري تزار نيکلاي دوم را گريگوري راسپوتين زد. مهم نيست چه سيستم حکومتي جانشين آن شد. ضربه نهايي را کشيش راهبه دربار تزار بر پيکره سلطنت کرد... ...در و ديوار کاخ نيکلاي تزار روسيه روشن از نور شمع هاي زيبا تلالو خاصي داشت. پرده هاي ابريشمي و فرش هاي نفيس دربار همراه اشياء زينتي و عتيقه شکوه کاخ را نشان مي داد. سن پترزبورگ در سرماي زمستاني مي لرزيد و شعله گرم کاخ گرما بخش وجود تزار و ملکه و فرزندانشان بودتزار نيکلاي رومانف با چهره باشکوه اش روي صندلي لم داده بود و دخترانش را در بر گرفته بود. در ميان سالن مجلل پيانو نوازي پشت پيانوي رويال آهنگ آرامي مي نواخت و ملکه تزارينا چمباتمه زده بود کنار تخت تزارويچ الکسي که بيمار بود و از هموفيلي رنج مي برد. دو خدمه مدام زخم الکسي را مي شستند اما خون بند نمي آمد. ملکه تزارينا پيشاني اش را روي ساعد گذاشته بود. همگي منتظر سررسيدن شخصي بودند که ادعا مي کرد مي تواند وليعهد يعني تنها پسر تزار را درمان کند. خدمتکار اعلام کرد و راسپوتين با هيبت يک کشيش وارد شدنگاهي که يک لحظه بين ملکه و راسپوتين رد و بدل شد ملکه را تسخير کرد. راسپوتين چشماني نافذ داشت .در رشته ناگسستني نگاه آن دو تزار دلقکي بود که روي اين رشته طناب بازي مي کرد. گاهي به اين سمت و گاهي به ديگر... راسپوتين کنار تخت وليعهد نشست. نگاهي به صورت رنجور الکسي کرد. دستش را به دست گرفت، چيزي زير لب زمزمه کرد و با دست ديگر موهاي الکسي را نوازش کرد. لحظه اي بعد خونريزي الکسي بند آمده بودصداي پيانو رويال در دربار ادامه داشت. اين بار آرام تر از هميشه. موسيقي آرام روسي درآمد تقرب راسپوتين به درگاه تزار شد...روزگار همچون فيلم صامتي که بر اثر چرخش دست مرد نمايش دهنده گاهي تند و گاهي کند مي چرخد پيش مي رفت. موسيقي متن اما آرام و يکنواخت پخش مي شود. همچون زندگي راسپوتين که آرام و يکنواخت در زندگي پر تلاطم آخرين تزار درگير مي شد. راسپوتين ريش بلند و هيبت عظيم الجثه اي داشت. در چشمان هر کس نگاه مي کرد او را مسحور سحر خويش مي نمود. گويي چيزي از چشمانش به وجود هر کسي که مي خواست رخنه مي کرد. در زمان جنگ اول جهاني که آخرين تزار براي همراهي با سربازانش به مناطق جنگي رفت ملکه تزارينا بزرگترين مسحور شده راسپوتين شد. اما چه کسي فکر مي کرد اين مرد مقدس مآب با لباس روحاني اش اين گونه هرزه و زن باره و عياش باشدمامورين دولتي از اعمال زشت و قبيحي که راسپوتين در طي شبانه روز مرتکب مي شد پرونده تهيه کردند و به جمع آوري اسناد پرداختند. اما ملکه اين چيز ها را باور نمي کرد. به خيال خودش نمي خواست اجازه دهد کسي براي راسپوتين عزيز او پاپوش درست کند. چندي نگذشت که راسپوتين از بزرگترين مشاورين دربار شد. در عزل و نصب ها دخالت جدي مي کرد و براي خود دولتمردي بزرگ شده بود.سرمايه داران روسي و نزديکان تزار همگي براي جلوگيري از وقوع انقلاب تلاش مي کردند. با شيوع افکار سيوسياليستي ديگر جايي براي آنها نبود. بنابراين به فکر از ميان برداشتن راسپوتين – که با اعمالش تيشه به ريشه امپراطوري روسيه مي زد- افتادند. پرنس فليکس يوسوپوف و دوک اعظم دميتري پاولويج رومانوف نقشه قتل راسپوتين را طرح ريزي کردندشبي در سن پترزبورگ بود. کالسکه ها شتابان خيابان ها را طي مي کردند تا سرنشينان خود را از سرماي مهلک به محيط گرم خانه ها برسانند. در بين صداي چلق چلق سم اسب ها روي سنگفرش هيبت بزرگ راسپوتين از کالسکه پياده شد و از در خانه پرنس يوسوپوف داخل گشت. مستمسک اين دعوت فرصت ملاقات راسپوتين با همسر پرنس يعني پرنسس ايرنا بود. راسپوتين به انتظار مشاهده خانمي که به ديدارش شتافته بود نشست. يوسوپوف خود شخصاً براي راسپوتين شيريني زهر آلود تعارف کرد و راسپوتين سه شيريني را يک جا بلعيد ولي اثري از زهر در او مشاهده نشد. سپس شراب نوشيد و باز هم زهر در او اثر نکرد... پرنس يوسوپوف گيچ شده بود. به طبقه پايين رفت و بعد از مشورت با دوک اعظم اسلحه به دست و لرزان به طبقه بالا بازگشت. راسپوتين به سختي نفس مي کشيد و باز هم شراب مي خواست. پرنس به ناگهان اسلحه را نشانه رفت و چند گلوله به قلب راسپوتين خالي کرد. راهبه عياش به زمين افتاد و بي حرکت ماند. يوسوپوف نزديک رفت. دولا شد تا از مرگ او مطمئن شوئ که ناگهان راسپوتين يقه او را گرفت. يوسوپوف سراسيمه خود را از دست او رهاند و باز هم شليک کرد. راسپوتين به سختي از جا برخواست و پا به فرار گذاشت. يوسوپوف او را دنبال کرد تا قواي راسپوتين تحليل رفت و زمين گير شد. آنگاه روي يخ رودخانه نِوا سوراخي ايجاد کردند و راسپوتين را که محکم در پارچه اي محبوس شده بود با فشار به ميان آب ِ زير لايه قطور يخ فرستادند. جسد يخي راسپوتين سه روز بعد پيدا شد. علت مرگ او نه شليک گلوله هاي پي در پي و نه شيريني زهر آلود بلکه خفگي در آب بود... *** ملکه تزارينا روي کف چوبي قصر نشسته بود و دامنش روي زمين پهن شده بود. چند قدمي آن طرف تر نوازنده پيانو پشت پيانوي رويال آهنگ نامفهومي مي زد. ملکه رو به جادوگري که مقابلش بود گفت: روح دوست عزيزمان راسپوتين را احظار کن... براي اداره امور مملکت به مشورت او نياز داريم صداي پيانوي رويالو غير از آن سکوت.

هیچ نظری موجود نیست: