۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه

آضطراب گم شدن در خود

و امروز نیز با اضطرابی دیگر گذشت .... اضطرابی از اینکه در خود گم شوم . به چیزهایی فکر کنم که در هنگامی که خود را گم نکرده ام به آنها فکر نمی کنم ، یعنی جرات فکر کردن به آنها را ندارم . فکر کردن به از دست دادن بعضی چیزها ، فکر کردن به چیزهایی که شاید آنها را از دست بدهم یا چیزهایی که آنها را از دست داده ام . خودم هم تعجب می کنم از اینکه چرا به چیزهایی که از دست دادمشان فکر می کنم و اینگونه هراسم می گیرد . بیماری هراس ندارم نه . اصلا آدمی که ترس نداشته باشد آدم نیست . باید بترسیم تا بتوانیم بهتر زندگی کنیم . ترس از مرگ داشته باشیم تا بتوانیم به زندگی مان معنا ببخشیم . ترس از رفتارمان داشته باشیم تا معنای رفتار خوب را بفهمیم ولی افراط و تفریط نداشته باشیم . ولی چه کسی این افراط و تفریط را مشخص می کند ؟!!! شاید خودمان ، از درون خودمان . یعنی اوایل اینگونه فکر می کردم ولی بعدا تاثیر پذیریمان از دیگران نیز یادم آمد و فهمیدم که نه تنها خودم و درون خودم قاضی من است درون دیگران نیز خواهی نخواهی قاضی من است و این ترس مرا بیشتر میکند . مجبورم می کند که خودم باشم اجباری دوست داشتنی و وقتی هم خودم باشم و اگر اضطرابی مرا در بر بگیرد که خودم را گم کرده ام ،می توانم خودم را زودتر پیدا کنم چون دیگر یک من وجود دارد ، یک خود وجود دارد و اینگونه هراسم نیز با اضطرابی دیگر و گم کردنی دیگر پایان می پذیرد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

salam.gom shodani vojod nadare.faghat gahi oghat ma za residan be hadafamo naomid mishim.va oon moghas ke belataklif mimonimo shoro mikonim be mojazate khodemon ya digaran.say konim hargez naomid nashimmm