۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

عاشق او

شد كوچه به كوچه جستجو عاشق او شد با شب وقتي گريه روبرو عاشق او پايان حكايتم شنيدن دارد من عاشق او بودم او عاشق او دل عاشق پر از رنگ وقتي ريا دوست نداشت يك لحظه تو را زمن دوست نداشت اي اينه دار خلوتم باور كن اندازه من كسي تو را دوست نداشت ما خلوت رخوت زده مردابيم تصوير سراب تشنگي در آبيم عالم گفتي به وسعت بي خبري است اي خواب تو بيداري و ما در خوابيم آن روز هوا هوايي بي صبري شد خورشيد اسير ظلمتي صبري شد روزي كه دلم هواي باريدن داشت تا آه كشيدم اسمان ابري شد ما وقت نگاه را مي دانستم ارزش چشم ها كمي دانستيم كز تا بي دست ها وقتي بي مهري سنگ ما آينه بوديم وقتي نمي دانستيم من : دهكده ها بنفس حقايق هستند او : مردم دِه با تو موافق هستند ناگاه صداي خيس رعدي پيچيد باران كه باريد همه عاشق هستند .

هیچ نظری موجود نیست: