۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

هزاران بار .......

هزاران بار خندیدم
شاد شدم , شاد کردم
و فقط یک بار بود که گریستم
و آن لحظه ای بود که شکستم
از درون فرو ریختم و فرو ریخت اشکهایم
اشکهایی که می پوشاندم در زیر نقاب تزویر
و همچنان زندگی می کردم
با اینکه مدتها بود مرده بودم
و دفن شده بودم در کالبدم کالبدی از جنس خاک
خاکی که ذره ذره وجودم را می بلعید
و من محو می شدم ولی همچنان می گریستم
و می شکستم و زندگی می کردم

هیچ نظری موجود نیست: