۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

تو را مي خواهم

تو را مي خواهم چه مهرباني تو يگانه ترين عشق زندگيم من از گفتن نام تو هرگز سيراب نخواهم شد تو براي من تاج عشق را بر سر نهادي و جمله هاي عاشقي را بر من جاري ساختي تو برايم نسيم بهاري و مرغان زيباي عشق را به ارمغان آوردي تو كسي بودي كه كابوسهاي شبانه ي مرا به روياهاي شيرين عاشقي تبديل ساختي و خاطرات سبز و پر طراوت را برايم بوجود آوردي ، تو پاكترين و زلال ترين عشق دنيا را به من هديه كردي ، تو مرا از داشتن انديشه هاي حقير جدا ساختي و به من اجازه دادي كه نقش زيباي عشق را در قلب تو زيرو رو كنم ...... پس حالا بدان اي نازنين من ،اين دل ديوانه ي توست ،اين دل مجنون خود راهمچو موجهاي خروشان به صخره هاي قلب مهربان تو ميكوبد خدايا چگونه مي توان در برابر طغيان اين عشق سكوت كرد و او را ناديده گرفت ؟ مي خواهم براي تو خورشيد بهاري باشم.مي خواهم كه بر آسمان عشقت ببارم مي خواهم كه از عشق تو براي همگان بگويم .مي خواهم كه فرياد دوست داشتنم در افق بپيچد.تو حس گمشده ي مني و من از داشتن چنين حسي بر خود مي بالم چراغ عشقت را برايم روشن ساز و مرا از تاريكي محض رها كن به تمامي مقدسات عالم سوگند كه هرگز خود را در انتهاي فرصت قرار نخواهم داد و هميشه دستهاي ملتمس خود را به سوي تو گشوده خواهم كرد، پس تو را قسم به خالق دوست داشتنها تو را قسم به خالق زيباييها مرا در برابر بن بست قلبت قرار مده تا بتوانم در جاده هاي خوشبختي دلت قدم بگذارم بگذار كه خود را درازدحام كوچه هاي عاشقي تو گم نمايم تو را مي خواهم ،پس بيا با آمدنت رويايي ترين روزها را براي خود بسازيم و باغچه ي دلمان را از شقايقهاي عاشق پر سازيم و آنها را با اشك عاشقي خود آبياري نماييم مي خواهمت مي خواهمت اي همنفس من

هیچ نظری موجود نیست: