۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

عاشقانه ها

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای بروی چشم من گسترده خویش شایدم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز الودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من اتشی در سایه مژگان من ای زگندمزارها سر شارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر جز درد خوشبختیم نیست ای دل تنگ من و این بار نو؟ هایهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم هر کسی را تو نمی انگاشتم درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سر نهادن بر سینه دل سینه ها سینه الودن به چرک کینه ها در نوازش نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نهادن در کف طرارها گمشدن در پهنه یازارها اه ای با جان من اویخته ای مرا از گور من انگیخته چون ستاره با دو بال زرنشان امده از دور دست اسمان از تو تنهائیم خاموشی گرفت پیکرم بوی هم اغوشی گرفت جوی خشک سینه ام را اب تو بستر رگهام راسیلاب تو درجهانی اینچنین سرد و سیاه با قدمهایت قدمهایم براه ای به زیر پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گیسویم را از نوازش سوخته گونه هایم از هرم خواهش سوخته اه ای بیگانه با پیراهنم اشنای سبزه زاران تنم اه ای روشنان طلوع بی غروب افتاب سرزمین های جنوب اه اه ای سحر شاداب تر از بهاران تازه تر سیراب تر عشق دیگر نیست این این خبر گیست چلچراغی در سکوت و تیر گیست غشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم من نیستم حیف از ان عمری که با من زیستم ای لبانم بوسه گاه بوسه ات خیره چشمانم به راه بوسه ات ای تشنج های لذت در تنم ای خطوط پیکرت پیراهنم اه میخواهم که بشکافم ز هم شایدم یکدم بیالاید به غم اه میخواهم که بر خیزم ز جای همچو ابری اشک ریزم هایهای ای دل تنگ من و این دود عود؟ در شبستان زخمه های چنگ و رود؟ این فضای خالی و پروازها؟ این شب خاموش و این ارزوها؟ ای نگاهت لای لائی سحر بار گاهوار کودکان بیقرار ای نفسهایت نسیم نمیخواب شسته از من لرزه های اظطراب خفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعماق دنیای من ای مرا با شور شعر امیخته اینهمه اتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به اتش سوختی

هیچ نظری موجود نیست: