۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

تو کیستی

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم . تو چیستی که از موج هر تبسم تو بسان قایق سر گشته روی گردابم تو را کدام خدا‌؟ تو از کدام جهان ؟ تو در کدام کرانه ؟ تو از کدام صدف ؟ تو در کدام چمن ؟ همراه کدام نسیم ؟ تو از کدام سبو ؟ من از کجا سر راه تو آمدم ؟ ناگاه چه کرد با من آن نگاه شیرین آه مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه ، کدام نشائه دویده است از تو در تن من که ذره های وجودم تو را میبینند به رقص می آیند ، سرود می خوانند چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذار یک سخن با تو به من بگو مرا از دهان شیر بگیر به من بگو برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر تو را به هر چه گویی به دوستی سوگند هر آنچه از من خواهی بخواه صبر مخواه که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه تو دوردست امیدی و پای من خسته است . همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته

هیچ نظری موجود نیست: