نان را از من بگير ،
اگر ميخواهي ،هوا را از من بگير ،
اماخنده ات را نه .
گل سرخ را از من بگيرسوسني را كه ميكاري ،
آبي را كه به ناگاهدر شادي تو سرريز ميكند ،
موجي ناگهاني از نقره راكه در تو ميزايد .
از پس نبردي سخت باز ميگردمبا چشماني خستهكه دنيا را ديده استبي هيچ دگرگوني ،
اما خنده ات را كه رها ميشودو پرواز كنان در آسمان مرا ميجويدتمامي درهاي زندگي رابه رويم ميگشايد .
عشق من ،
خنده تودر تاريك ترين لحظه ها ميشكفدو اگر ديدي ،
به ناگاهخون من بر سنگفرش خيابان جاري ست ،بخند ،
زيرا خنده توبراي دستان منشمشيري است آخته .
خنده تو ، در پاييزدر كنار درياموج كف آلوده اش رابايد برفرازد ،
و در بهاران ، عشق من ،خنده ات را ميخواهمچون گلي كه در انتظارش بودم ،
گل آبي ، گل سرخكشورم كه مرا ميخواند .
بخند بر شببر روز ،
بر ماه ،بخند بر پيچاپيچخيابان هاي جزيره ،
بر اين پسر بچه كمروكه دوستت دارد ،
اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم ،
آنگاه كه پاهايم ميروند و باز ميگردند ،نان را ،
هوا را ،روشني را ،
بهار را ،
از من بگيراما خنده ات را هرگزتا چشم از دنيا نبندم
۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر