۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

ازمن بگیر

نان را از من بگير ، اگر ميخواهي ،هوا را از من بگير ، اماخنده ات را نه . گل سرخ را از من بگيرسوسني را كه ميكاري ، آبي را كه به ناگاهدر شادي تو سرريز ميكند ، موجي ناگهاني از نقره راكه در تو ميزايد . از پس نبردي سخت باز ميگردمبا چشماني خستهكه دنيا را ديده استبي هيچ دگرگوني ، اما خنده ات را كه رها ميشودو پرواز كنان در آسمان مرا ميجويدتمامي درهاي زندگي رابه رويم ميگشايد . عشق من ، خنده تودر تاريك ترين لحظه ها ميشكفدو اگر ديدي ، به ناگاهخون من بر سنگفرش خيابان جاري ست ،بخند ، زيرا خنده توبراي دستان منشمشيري است آخته . خنده تو ، در پاييزدر كنار درياموج كف آلوده اش رابايد برفرازد ، و در بهاران ، عشق من ،خنده ات را ميخواهمچون گلي كه در انتظارش بودم ، گل آبي ، گل سرخكشورم كه مرا ميخواند . بخند بر شببر روز ، بر ماه ،بخند بر پيچاپيچخيابان هاي جزيره ، بر اين پسر بچه كمروكه دوستت دارد ، اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم ، آنگاه كه پاهايم ميروند و باز ميگردند ،نان را ، هوا را ،روشني را ، بهار را ، از من بگيراما خنده ات را هرگزتا چشم از دنيا نبندم

هیچ نظری موجود نیست: