۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

همانند بهاری تو

ســـــلام بــــر تـــــو سلام بر تويي كه همانند بهاري
زيبا از راه رسيدي و تاريكي و سردي زمستان را از من ربودي
و در قلب يخ زده ي من شكوفه هاي عشق و محبت را روياندي
سلام بر تو ، بر تويي كه صداي نجواي مرغان عشق را به گوش من رسانيدي
و آن را براي من زمزمه كردي و آواز گم شدن كينه و نفرت را براي من سرودي
سلام بر تو ، بر تويي كه پنجره ي دلم را به سوي قلمرو سبز دوست داشتن ها باز كردي
و مرا در دشت عاشقي رها ساختي ،
تويي كه نگاه مضطرب مرا ربودي و نگاه شيرين عشق را جايگزين آن كردي .
سلام بر تو ، بر تويي كه شكافهاي زخمي و كهنه ام را با پوششي از عشق مرحم بخشيدي
و از التهاب و پريشاني آن كاستي و تيره ترين لحظات زندگيم را با حبابهاي رنگين قلب مهربانت روشني بخشيدي و انزواي مرا به محفلي آشنا و پر نور تبديل ساختي سلام بر تو ، بر تويي كه حلقه ي محبت را بر دست من آويختي و بام دل ابري مرا آفتابي نمودي و عطر معطر عشق خود را در دلم پراكنده ساختي تويي كه روح سرگردان مرا به آرامش ابدي رساندي و نيمه ي نا تمام مرا تمام كردي و هم نفس روزهاي بي كسي من شدي سلام بر تو ، بر تويي كه واژه هاي دوست داشتن را نثار قلب سوخته ام كردي و با دستان گرمابخشت بر گیسوان من تاجی از گلهای یاس و مریم را نشاندی...
تویی که با ترانه های عاشقی بر آوای ظریفم قدم نهادی.......
و آنگاه بود که دلم گفت: نگاه کن....
گوش کن جلوه های مهتابی را و زمزمه های عاشقی را و نگذار که هرگز از تو دور شوند در آن زمان بود كه به آواي دل گوش جان سپردم
و از اعماق وجودم فرياد كشيدم كه : دوسـتـت دارم

هیچ نظری موجود نیست: